loading...

میلیتاری (Military) |مقالات نظامی

عملیات گوشت قیمه شده Operation Mincemeat       سرگرد ویلیام مارتین وابسته به نیروی دریائی بریتانیا ، مرگی آرام ولی درعین حال پر سر و صدا داشت و هنگامی که پرده از ماجر

آخرین ارسال های انجمن
عادل خوجه بازدید : 2071 سه شنبه 11 اسفند 1394 نظرات (0)
عملیات گوشت قیمه شده Operation Mincemeat
 

 

 

سرگرد ویلیام مارتین وابسته به نیروی دریائی بریتانیا ، مرگی آرام ولی درعین حال پر سر و صدا داشت و هنگامی که پرده از ماجرای شگفت انگیزی که قهرمان اصلی اش ، شخصی جز سرگرد مارتین نبود ، کنار رفت جهانیان در برابر این ماجرای شگرف ، انگشت به دهان ماندند .

در یکی از روزهای بهاری سال 1943 ، جسد او را در نزدیکی شهر اوئلوا از شهرهای اسپانیا دفن کردند . این سرگرد نیروی دریائی ، در راه عزیمت به شمال آفریقا ، در یک سانحه هوائی در گذشته بود .

 

در بریتانیا ، نامزد او به خاطر از دست دادن او سوگوار شد ، و پدر کوته فکر او ، از شنیدن خبر درگذشت پسرش ، نگاه غمگینش را از پنجره هتلی به دوردستها دوخت به اندیشه فرو رفت ، مدیرعامل لویدز بانک انگلستان به یک چک بی محل 80 پوندی فکر می کرد که سرگرد ویلیام مارتین روی دستش گذاشته بود و با مرگ او ، هیچگاه این مبلغ وصول نمی شد .نام سگرد مارتین در صفحه حوادث روزنامه ها چاپ شد . باشگاه نظامی و دریائی نام او را از فهرست اعضا خود حذف کرد و یک دفتر حقوقی ،مرکب از گروهی حقوقدانان مشاور ، ترتیبی دادند که پس از مرگ سرگرد مارتین ، مبلغ 50 پوند به عنوان ترکه ، به خدمتکار او پرداخت شود .

 

 

با این اوصاف ، همه کس می پنداشتند که سرگرد مارتین یک موجود واقعی بود ، درحالیکه نکته قابل توجه درباره سرگرد مارتین  آنست که او هرگز وجود خارجی نداشت !

همه این چیزها ، نامزدش ، پدر کوته فکر و هرچیز دیگری که به این سرگرد نیروی دریائی مربوط می شد ، فقط وفقط زائیده یک تخیل بود و دست پختی بود که متفقن ، به ویژه سازمان جاسوسی بریتانیا در تهیه آن نقش چشمگیری داشتند .

 

در جنگ ها ، فقط اسحله ، توپ و تجهیزات نیست ، بلکه عوامل دیگری  نیز وجود دارد که در پیروزی یک طرف در جنگ بسیار موثر است .  یکتاپرستان ، از ایمان خود کمک می گیرند و اشخاصی که حیله گرند ، ریا و تزویر را جانشین اسلحه می سازند . درست مانند مشت بازی که در یک فرصت مناسب به حریف خود نارو می زند ، او را اغفال می کند و سپس با یک ضربه حریف خویش را از پای در می آورد .

 

در جنگ جهانی دوم ، پس از آنکه نیروهای آلمان نازی در شمال آفریقا با شکست روبرو شدند ،نیروهای بریتانیائی و آمریکائی دست به طرح حملات جدیدی زدند . هدف بعدی آنها ، حمله به جزیره سیسیل بود . اگر این جزیره را اشغال می کردند ، از آنجا به آسانی می توانستند به ایتالیا یورش ببرند و بازوی راست هیتلر را از کار بیندازند . 

 

 

2296_792.jpg

 

چرچیل ، نخست وزیر بریتانیا در جنگ جهانی دوم

 

 

حمله به جزیره سیسیل

 

چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیا در جنگ جهانی دوم در خاطراتش در این مورد می گوید :

 

 

هرکس که به اندازه یک گردو عقل در کله اش بود ، می توانست دریابد که هدف بعدی متفقین چیست و یقینا دشمن نیز از این امر آگاه بود و می توانستد دست ما را  بخواند . این خطر وجود داشت که آلمانی ها با پی بردن به هدف بعدی ما ، از لحاظ استراتژی به متفقین پیشی بگیرند و با اعزام نیروهای کمکی سنگین به جزیره سیسیل حوادث جبران ناپذیری بیافرینند و کار ما را بیش از بیش ، سخت و دشوار سازند . متفقین سرانجام برآن شدند که برای گمراه ساختن آلمانی ها ، نقشه عجیبی طرح کنند و به قول خودشان ،  اندکی سربه سرد دشمن بگذارند !

 

یکی از روزها ، در جلسه محرمانه ای که با شرکت چند تن از طراحان و فرماندهان عالی متفقین تشکیل شده بود ، یکی از طراحان گفت :

ما می دانیم که دشمن احتمالا به هدف بعدی ما ، یعنی حمله به جزیره سیسیل پی برده است . اگر دست روی دست بگذاریم و ساکت بمانیم ، دشمن به استحکامات دفاعی خویش در این جزیره خواهد پرداخت و آن زمان ، کار ما بسیار دشوار خواهد شد . اگر هم پیروز شویم ، تلفات زیادی برجای خواهیم گذاشت . بنابراین باید چاره دیگری اندیشید . حاضران در جلسه ، در میان سکوت سنگینی که در فضای اتاق گسترده بود ، نگاهی به یکدیگر انداختند و یکی از آنان پرسید :

چه چاره ای برای حل این مشکل دارید ؟!

 

سخنران جلسه اندکی مکث کرد ، سپس گفت :

قبل از هرچیزی باید نقشه ای طرح کنیم تا دشمن را به اشتباه بیندازیم . باید با تهیه اسناد سری جعلی به آنها وانمود کنیم که هدف ما ، حمله به جزیره سیسیل نیست بلکه در نظر داریم یونان و ساردنی را مورد حمله قرار دهیم . به این ترتیب اولا دشمن گمراه شده ، از تقویت مواضع دفاعی خود در جزیره سیسیل منصرف خواهد شد و دوماً نیروهای ما به آسانی خواهند توانست به موقع ، عملیات خود را علیه جزیره سیسیل آغاز کرده و جان تعداد زیادی از افراد ، از مرگ حتمی حفظ خواهد شد .

 

 

یکی از فرماندهات گفت :

فکر قابل تحسینی است ، ولی چگونه می توان این اسناد جعلی را بی آنکه سوظنی در میان مقامات دشمن برانگیزد ، سرفرماندهی عالی آلمان نازی رساند ؟ طراح گفت :

ما قبل از اعلام این برنامه همه جوانب امر را بررسی کرده ایم ، مهمترین مسئله آنست که آنها ، همۀ جزئیات امر را باورکنند . و برای این منظور ، باید روشی کاملاً متقاعد کننده در پیش گرفت .

لحظه ای سکوت کرد ، سپس افزود .

 

مثلاً اگر این اسناد خیلی آسان بدست آنها برسد ، فوراً شصتشان خبردار می شود که همه این رویدادها ، یک توطئه است و بدیهی است همه نقشه های ما نقش بر آب می شود . و دشمن به آسانی پی خواهد برد که ما در صدد فریب او هستیم . بی درنگ یونان و ساردنی را از یاد خواهد برد و دوباره توجه خود را به جزیره سیسیل معطوف خواهد کرد و به تحکیم مواضع خود در آنجا خواهد پرداخت . بنابراین ، در طرح این نقشه باید بسیار دقت کرد . ما جزئیات این برنامه را در جلسه بعدی مطرح خواهیم کرد تا اگر نظر اصلاحی وجود دارد ، مورد بررسی قرار گیرد .

 

جلسه بعدی ، دو روز بعد در بخش سری اداره نیروی دریائی تشکیل شد . در این جلسه ، جزئیات نقشه بررسی شد و برای این عملیات ، نام رمز عملیات گوشت قیمه شده انتخاب گردید . سخنران جلسه گفت : آقایا ما پس از بررسی جوانب امر ، به این نتیجه رسیدیم که برای رساندن اسناد جعلی به آلمانی ها از یک جسد استفاده کنیم . همه حاضران در جلسه از شنیدن نام جسد ، روی صندلی های خود جابجا شدند و با حیرت ، به دهان گوینده چشم دوختند . و برخی از آنان نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند و بی اراده پرسیدند : جسد ؟!

 

 

طراح نقشه گفت :

بله ، یک جسد ، و هرگاه این برنامه با موفقیت اجرا شود ، تاریخ خواهد نوشت که چگونه جسد یک مرد ، در جنگ دوم جهانی جان هزاران نفر را از مرگ نجات داد !

ژنرال سرآرکیبالدنای معاون ستاد ارتش بریتانیا که در آن جلسه حضور داشت پرسید :

خوب با این جسد چه کار می خواهید بکنید ؟

 

ناطق گفت :

هدف ما آنست که کلیه اسناد جعلی را درون یک کیف اسناد قرار داده آن را به مج دست جسدی ببندیم ، و سپس جسد را به دریا بیندازیم . و چنین وانمود کنیم که هواپیمائی در دریا سقوط کرده و این افسر نیز که حامل اطلاعات محرمانه و اسناد و اوراق سری بود در این حادثه جان باخته است . جسد او را امواج به ساحل خواهد برد و کیف اسناد به دست یک مامورد دشمن خواهد افتاد .

 

معاون ستاد ارتش انگلیس سری به علامت تصدیق تکان داد و گفت : نقشه بسیار زیرکانه ای است ، ولی بخشی از آن با قوانین و مقررات موجود مغایرت دارد .

حق با او بود ، زیرا به موجب بخشنامه ای که صادر شده بود ، افسران نیروهای متفقین هنگام سفر با هواپیما ، اجازه نداشتند اسناد سری و محرمانه را با خود حمل کنند . دلیل این امر روشن بود ، زیرا چنانچه هواپیما سقوط می کرد . این اسناد امکان داشت به دست دشمن بیفتد . ولی به خاطر هدف نقشه عملیات مجبور بودند این مقررات را نادیده بگیرند و این جسد را از این قاعده مستثنی دارند !

 

به هرحال ، اصل نقشه ، بدون عیب و نقص بود . و اگر بدقت انجام می شد ، هیچگاه سو ظنی را درباره جعلی بود این اسناد بر نمی انگیخت .اگر جسد ، از آبهای مجاور ساحل اسپانیا کشف می شد ، این شانس وجود داشت که این اسناد به دست سازمان جاسوسی آلمان نازی برسد . به خاطر این که دولت اسپانیا با این که بی طرفی اختیار کرده بود ولی باز دولت ژنرال فرانکو تمایل وفادارانه ای نسبت به آلمان داشت . از این رو ماموران آلمانی مانند مور و ملخ در آن سرزمین پراکنده بودند و هرگاه این جسد همراه با کیف اسناد کشف می شد ، بی درنگ توجه آنان را به خود جلب می کرد

.

یکی از حاضران در جلسه یعنی فرمانده نیروی هوائی پرسید : سانحه هوائی را چگونه ترتیب خواهید داد ؟ نکند خیال دارید یکی از هواپیماهای ما را سر به نیست کنید . ناطق گفت : ناراحت نباشید ، ما قصد چنین کاری نداریم . اصولاً نیازی به ایجاد یک سانحه هوائی نیست . هنگامی که یک هواپیما به درون دریا سقوط می کند ، تقریباً همیشه فرایند کار ، یکسان است . و این هواپیما ،بی آنکه اثری از خود باقی بگذارد ، به زیر آب فرو می رود . مقادیری اشاء شناور بر سطح آب باقی می ماند ف برای همگان مسلم می شود که هواپیمائی در این نقطه از دریا سقوط کرده است .

پس از لحظه ای مکث ، به سخنان خود ادامه داد و گفت : تنها چیزی که نیاز داریم ، جسد یک انسان است .

 

 

یکی از حاضران پرسید :

ولی چگونه آیا خیال دارید انسانی را به قتل برسانید ؟

ناطق خنده ای کرد و گفت : نه چنین خیالی نداریم ، اگر هم داشتیم ، جان یک نفر ، در ازای نجات جان هزاران نفر از سربازان ا ، ارزشی ندارد . با این حال ما تصمیم نداریم زندگی انسانی را از او بگیریم ، بعداً درباره این موضوع سخن خواهیم گفت . ناطق سپس پوشه ای را که مقابل او روی میز قرار داشت باز کرد ، ودرحالیکه یادداشتی را بیرون می کشید گفت :

 

 

آقایان اجرای این عملیات ، مستلزم دقت و احتیاط بسیار است . ما قبلاً نظر یک آب نگار ورزیده را که مردی کارآزموده و باتجربه است و درباره جریان بادها و امواج دریا ، اطلاعات کاملی در اختیار دارد ، جویا شدیم . و اظهارات او را در این ورقه یاداشت کرده ایم ، او به ما گفت هرگاه جسد را در زمان معینی از شامگاه مورد نظر از روی عرشه یک زیر دریائی به میان دریا اندازیم ، بر اساس محاسبات دقیق ، این جسد در نقطه ای در نزدیکی شهر اوئلوا واقع در کرانه جنوبی اسپانیا ، به ساحل خواهد رسید .

 

ناطق پوشه را بست و گفت :

خوب آقایان ، اینک مسئله پیداکردن یک جسد مناسب مطرح است . آیا شما چنین جسدی را سراغ دارید ؟! در همان حال لبخندی زد و ادامه داد :

این جسد باید متعلق به مردی باشد که در حدود 30 سال از عمر او گذشه است . و ظواهر امر نشان دهد که بر اثر سقوط هواپیما در دریا جان سپرده است . مقامات اسپانیائی یقیناً این جسد را برای معاینه به بخش مربوطه تسلیم خواهند کرد و چنانچه ذره ای تردید نشان دهند ، اسناد موجود ، پشیزی ارزش نخواهند داشت .

پس از جستجو ،سرانجام جسد مرد جوانی را به همان سن و سال پیداکردند که به تازگی بر اثر بیماری ذات الریه در گذشته بود . پس از معاینه ای این جسد توسط آسیب شناس مشهور بریتانیایی سر برنارد اسپیلسبوری ، تائید کرد که این جسد ، مقامات اسپانیائی را فریب خواهد داد .

خانواده متوفی ، موافقت خود را با این طرح اعلام کردند و به خاطر نجات میهن ، حاضر شدند جسد فرزند خویش را به مقامات بریتانیایی بسپارند و هویت این جسد هیچگاه فاش نشد .

 

 

طراحان نقشه ، با بدست آوردن قهرمان اصلی نقشه ، یعنی جسد مورد نیاز ، به امکان اجرای این طرح امیدوار شدند و به سراغ بقیه نقشه خود رفتند . این تازه شروع کار بود . آنها می بایستی یک پیک سیاسی مناسب تدارک ببینند و چنین وانمود کنند که این اسناد را ، این پیک سیاسی با خود در هواپیما حمل می کرده است . از سوی دیگر می بایست موافقت صدرصد روسای ستاد را برای پیاده کردن این طرح کسب کنند ، و همزمان با آن ، به جعل اسنادی بپردازند که هرکلمه آن کاملاً حساب شده باشد ، و چنان در این کار مهارت بخرج دهند که دشمن ، کمترین بوئی از ساختگی بود این نامه نبرد . ناگریز بودن یک انسان خیالی خلق کنند و برای این قاصد شگفت انگیز ، نامی برگزینند . به این ترتیب بود که شخصی به نام سرگرد ویلیام مارتین از نو زاده شد !

 

 

thumb_nmzd_srgrd_mrtyn.jpg

 

نامزد خیالی سرگرد مارتین

 

 

یکبار دیگر ، جلسه کاملاً سری با شرکت روسای ستاد در اداره نیروی دریائی تشکیل شد . در این جلسه ، پس از مقادیر بحث و گفت و گو سرانجام روسای ستاد ، نظر موافق خود را با انجام عملیات اعلام کردند . ژنرال سر آرکیبالدنای معاون ستاد ارتش بریتانیا موافقت کرد که نامه ای برای ژنرال الکساندر که فرماندهی لشکر هیجدهم را در شمال آفریقا به عهده داشت ، بنویسد . دریاسالار لرد لوئی مان باتن تعهد کرد نامه هائی خطاب به فرماندهی کل نیروهای مدیترانه و همچنین ژنرال آیزنهاور که فرماندهی عالی در شمال آفریقا عهده دارد بنویسد .

 

 

این اسناد ، از اهمیت زیادی برخوردار بودند و ظاهراً اهمیت این اسناد به اندازه ای بود که به جای ارسال با پست معمولی ،آنها را بوسیله پیک مخصوصی فرستاده بودند . و وجود همین پیک مخصوص ، اهمیت موضوع را دو چندان ساخته بود و مقامات آلمانی این وضع را درک می کردند . اسناد و نامه های تهیه شده ، حاوی اطلاعات دروغین و در عین حال جالبی بود که می توانست آلمانی ها را دچار اشتباه سازد و عقیده آنان را درباره جزیره سیسیل که هدف اصلی حمله متفقین بود عوض کند .

 

نامه ها و اسناد ، بدون هیچ عیب و نقصی و کاملاً دقیق تنظیم شده بود و در نگارش آنها هیچگونه کلمه ، یا جمله اغراق آمیزی به کار نرفته بود و نویسندگان نامه ها ، با لحن دوستانه خود ، همه چیز را کوتاه و مختصر ، و در عین حال غیر مستقیم ، در اختیار گیرنده قرار می دادند . و همین ریزه کاریها باعث می شد که آلمانی ها به مقاصد فریبکارانه آنها پی نبرند . تقریباً قسمت اعظم کار انجام شده بود ، تنها می ماند که برای جسد ، تعیین هویت کنند . بدیهی بود ، مقامات اسپانیائی ، به محض یافتن این جسد ، یک راست ، به سراغ جیب های او می رفتند تا هویت او را در یابند . و عوامل آلمان نازی نیز محتویات جیب جسد را مورد بازرسی قرار می دادند . به هرحال فرقی نمی کرد این جسد چه چیزهائی در جیب داشت ، تنها کافی بود همه چیز طبیعی جلوه کند و نشان دهند که یک شخصیت کاملاً شایسته و قابل اعتماد است . ابتدا به فکر افتادند او را وارد ارتش کنند ، ولی بعداً اندیشیدند بهتر است او را عضو نیروی دریائی قلمداد نمایند . البته افسران ارتش مجبور نبودند عکس خود را روی کارت شناسائی بچسبانند ، درحالیکه در مورد افراد نیروی دریائی وضع فرق می کرد . و افراد نیروی دریائی عکس خود را روی کارت هویت خود متصل می کردند .

 

 

drybn_lwy27ys_mwn_btn.jpg

 

دریاسالار لرد لوئی مان باتن

 

 

اگر شخصی پیدا می شد که شبیه مرد متوفی باشد ، اگر می توانستند عکس او را بگیرند و روی کارت بچسبانند ، طبیعی تر جلوه می کرد و بر اعتبار هویت او افزوده می گشت . از خوش شانسی آنها ، چنین شخصی پیدا شد . از او عکس گرفتند و این عکس ، به کارت شناسائی او ، یعنی کارت شماره 148228 که به عنوان سروان (سرگرد اجرائی) ویلیام مارتین از نیروی دریائی انگلیس صادر شده بود ، متصل گردید . عمداً نام مارتین را برای این منظور انتخاب کردند ، زیر چند نفر با این نام به عنوان افسر ، در نیروی دریائی خدمت می کردند .

 

این کارت نشان می داد که سرگرد مارتین جزو کارمندان عملیات مشترک بود ، در سال 1907 به دنیا آمده بود ، و زادگاه او شهر کاردیف بود . عکس روی کارت ، چهره یک مامور امنیتی انگلیس را بیش و کم ، در سن 30 سالگی نشان می داد . چهره ای آرام داشت و در وهله اول ، آدمی خجول به نظر می رسید . این ویژگیها ، با خصوصیات اخلاقی شخصی که ژنرال لردمان باتن در نامه خود به فرمانده عالی مدیترانه توصیف کرده بود ، کاملاً مطابقت داشت .

 

 

12313212.jpg

 

کارت شناسایی سرگرد مارتین

 

ولی هنوز مشکلاتی فرا روی آنها قرار داشت . یک کارت شناسائی ، پس از مدتی که در جیب می ماند ، تازگی خود را ازدست می دهد و کهنه به نظر می رسد . و تنها گذشت زمان است که می تواند چنین نقشی را ایفاء کند و به مرور زمان ، یک کارت نو را تبدیل به کارتی فرسوده و رنگ و رو رفته نماید . طراحان این نقشه ،دریافتند که کارت شناسائی که در نظر داشتند به عنوان سرگرد مارتین صادر کنند ، نباید آنقدر نو باشد که مصنوعی جلوه کند و سوء ظن آلمانی ها را بر انگیزد . از سوی دیگر ، فرصت زیادی نداشتند تا صبر کنند این کارت ، به تدریج تازگی خود را از دست بدهد . تنها راه حل آن بود که اشاره کنند این کارت ، به تازگی تجدید شده است . ولی به چه دلیل ؟ در برابر این پرسش ، تنها یک پاسخ وجود داشت . و آن اینکه سرگرد مارتین مانند دیگر افراد ، کارت اصلی خود را گم کرده و المثنی گرفته است .

 

تا این جا ، همه چیز رو براه بود ، ولی هنوز به یک شخصیت مادی نیاز بود که از گوشت و خون تشکیل شده باشد . از این گذشته محتویات جیب یک شخص ، از انواع و اقسام چیزهائی تشکیل شده که وقتی کنار هم گذاشته شوند ، شخصیت آن مرد را معلوم می سازد و نشان می دهد که چگونه آدمی است . و این وسایل ، هرچه طبیعی تر باشد ، بهتر است . حتی در این مورد می توانستند از اشیائی نظیر بلیط اتوبوس ، صورتحساب قدیمی ، سیگار و دسته کلید و غیره کمک بگیرند . زیرا هر گاه مقامات اسپانیائی یا ماموران آلمانی محتویات جیب او را بررسی می کردند ، از مشاهده اشیائی که همراه داشت می توانستند تیپ او را ارزیابی کنند و چناچه این اشیاء ، با خصوصیات آن شخص تطبیق نمی کرد ، امکان داشت دچار شک و تردید شوند .

 

بنابراین ، پیش از هرکاری ، می بایستی معلوم کنند که او چگونه موجودی است . این کار ، از بسیاری جهات ، شباهت به ذهن خلاق نویسنده ای داشت که میخواست شخصیت اصلی داستان خویش را بیافریند ، و خواننده را با ویژگی های اخلاقی او آشنا سازد . بدیهی است که هرکس ، به فراخور حال خویش ، همیشه مقداری پول با خود حمل می کند و سرگرد مارتین نیز در این مورد با دیگران فرقی نداشت . بنابراین کیف پول او را با یک اسکناس پنج پوندی ، و سه اسکناس یک پوندی پر کردند . در جیب شلوار نظامی اش ، یک نیم کرانی و مقداری پول خورد معادل یک شلینگ ریختند . و در جیبهای دیگرش ، دو بلیت اتوبوس ، که از درجه اعتبار ساقط شده بود ، یک قوطی کبریت ، یک پاکت سیگار ، یک دسته کلید و یک ته مداد ( یعنی مدادی که کار کرده و آخرش رسیده بود) گذاشتند.

 

 

اینها ، چیزهائی بودند که امکان داشت هرکس بطور طبیعی با خود حمل کند . گام بعدی ، آن بود که هویت او را به یک سرگرد نزدیک تر کنند . او چه جور آدمی بود ؟ به عنوان یک افسر شاغل ، انتظار می رفت که در یکی از باشگاه های لندن ، یعنی باشگاهی که معمولاً مخصوص نیروهای مسلح بود ، عضویت داشته باشد ، برای این منظور کلوب نیروی دریائی را برگزیدند و یک قبض رسید برای شش شب اقامت در آن باشگاه ، در جیبش گذاشتند . تاریخ این قبض ، مربوط به 24 آوریل بود ، یعنی چند روز پیش از تاریخی که قرار بود این جسد کشف شود . این قبض ، مشخص می ساخت که پیش از مبادرت به این سفر بدفرجام ، در کجا اقامت داشته است . همچنین دو عدد ته بلیط تئاتر ،مربوط به یکی از تماشاخانه های معروف و یک دعوتنامه برای یک باشگاه شبانه در جیب او گذاشتند.

 

 

بیشتر مردم ، به ویژه در زمان جنگ ، نامه هائی در جیب خود حمل می کردند که غالباً مربوط به عزیزانشان بود . طراحان این نقشه ، متقاعد شدند که سرگرد مارتین نیز مانند بسیاری دیگر می توانست نامزدی داشته باشد . از این رو به خلق یک شخصیت خیالی دیگر پرداختند . دونامه ساختگی به امضای نامزد سرگرد مارتین تدارک دیدند که نشان می داد آنها به تازگی با یکدیگر نامزد شده اند . از محتوای این نامه چنین بر می آمد که پدر و مادر این دختر در یک خانه روستائی در ویلتشایر زندگی می کنند و خود دخترک در یک اداره دولتی به کار مشغول است . این نامه ها ، با دقت تمام به وسیله یک زن جوان ناشناس نوشته شد . برای اینکه موضوع ، بیش از بیش طبیعی جلوه کند ، یکی از کارمندان اداره نیروی دریائی که دختری زیبا و جوان بود یک قطعه عکس خود را در اختیار طراحان نقشه قرار داد که با مشاهده آن ، هرکس اذعان می کرد که نامزد ساختگی سرگرد از جذابیت و زیبائی چشمگیری برخوردار است و بی جهت نیست که مردی مانند سرگرد مارتین او را به نامزدی برگزیده است و خیال دارد با او ازدواج کند . علاوه براین نامه ، قبضی نیز برای خرید یک حلقه نامزدی به قیمت 53 پوند در جیب او گذاشتند.

 

نامه دیگری نیز به امضای پدر سرگرد مارتین تهیه کردند که کم وبیش ، از چهره ای کوته فکر بدست می داد . پدرش این نامه را ظاهراً هنگام دیدار با خواهر سرگرد مارتین برای پسرش نوشته بود . فحوای کلام او نشان میداد که ظاهراً از شنیدن خبر نامزدی پسرش چندان خوشحال نشده بود .

 

 

4ace1e9bd6e0_sf_1.jpg

 

اشیائی که در جیب سرگرد مارتین پیدا شد . این اشیاء عبارت بودند از : یک کارت شناسائی ، یک کارت عضویت در باشگاه نیروی دریائی ، دو بلیط اتوبوس ، مقداری اسکناس ، قوطی کبریت ، یک پاکت سیگار ، یک دسته کلید ، یک ته مداد ، دو عدد بلیط تئاتر و یک دعوتنامه برای یک باشگاه شبانه

این شخصیت مرموز چه کسی بود و چه ماموریتی بر عهده داشت ؟ آیا می توانست حس اعتماد آلمانی ها را به خود جلب کند ؟

 

 

این نامه ساختگی نیز تهیه شد ، ولی هنوز تصویری که از شخص ناشناخته ای به نام سرگرد مارتین ساخته بودند کامل نشده بود . لازم بود به مشکلات مالی او نیز توجه نشان دهند . در زمان جنگ ، بیشتر افسران جوان ، حساب و کتاب از دستشان خارج شده بود و بیش از موجودی خویش در بانک چک کشیده بودند . و در این مورد سرگرد مارتین هم دست کمی از آنها نداشت . نامه ای به امضای مدیر عامل بانک لویدزبنک درجیب او گذاشتند که نشان می داد او مبلغ 80 پوند به بانک مقروض است و زمان پرداخت آن فرارسیده است و باید فکری به حالش بکند . درپایان این نامه ، به سرگرد مارتین اخطار شده بود که هرچه زودتر این بدهی را بپردازد و اگرسریعاً اقدامی به عمل نیاورد ، بانک ، حق خود می داند که از منافع خویش حمایت نماید .

 

 

در روزهای بحرانی جنگ ، سربازانی که عازم ماموریت خارج از کشور می شدند ، به ویژه اگر مانند سرگرد مارتین تازه نامزدکرده بودند ، وصیت نامه خود را می نوشتند تا اگر بلائی سرشان آمد ، حساب کتابشان روشن باشد . نامه ای از یک شرکت حقوقدانان مشاور در جیب او گذاشته شد که تاکید می کرد سرگرد مارتین وصیتنامه خود را تنظیم کرده و طی آن مبلغ 50 پوند به خدمتکارش بخشیده است .

 

همه این اسناد و نامه ها ، روی کاغذ رسمی و مارک دار نوشته شده بود و جالب اینکه بیشتر آنها یک سند واقعی بشمار می رفت . مثلاً نامه مربوط به بانک را مدیر عامل بانک مذکورشخصاً نوشته و امضا کرده بود و قبض مربوط به خرید حلقه نامزدی ، از سوی یکی از جواهرفروشی های معروف غرب لندن صادر شده بود . برای آنکه این اسناد کاملاً واقعی جلوه کنند و هیچگونه سوءظنی نسبت به آنها پیدا نشود ، اینگونه محکم کاریها لازم بود . این ریزه کاریها موثر افتاد و اینک ، سرگرد مارتین برای خود شخصیت و هویت معتبری یافته بود . 

 

 

 

 

 

نامه هائی را که به وسیله ژنرال نای و ژنرال لرد لوئی مان باتن نوشته شده بود ، درون کیف اسناد گذاشتند و آن را به مچ دست مرد متوفی زنجیرکردند . هرچند این روش ، در نیروهای مسلح آن زمان بریتانیا عرف نبود و فقط در بانک های به کار می رفت و کیف حامل اسکناس و یا اوراق بهادار را به دست قاصد و نامه رسان می بستند تا هیچ سارقی نتواند کیف را به سرقت برد ، ولی به هرحال برای اجرای این نقشه تاریخی ، چاره ای جز این نداشتند . زیر در غیر این صورت ، کیف اسناد را آب می برد و آن وقت چگونه ممکن بود آلمانی ها یقین حاصل کنند که این اسناد مربوط به سرگرد متوفی است ؟ و از سوی دیگر اطمینانی وجود نداشت که این اسناد ، همزمان با کشف جسد ، بدست ماموران آلمانی بیفتد . در آن صورت ، احتمال داشت تصور کنند که این کیف را شخصی به آب انداخته و در صدد فریب آنها برآمده است . و با این تصور به احتمال زیاد ، نسبت به واقعی بودن اسناد درون کیف دچار شک و تردید می شدند و این نقشه فریب با شکست روبرو می شد .

 

اکنون تقریباً همه کارها انجام شده و زمان اجرای این نقشه فرا رسیده بود . در همان زمان ، یک زیر دریائی متعلق به دولت بریتانیا ،موسوم سراف Seraph قرار بود از اسکاتلند به سوی مالت برود . طراحان این نقشه افسر فرمانده زیردریائی را به اختصار در جریان این طرح محرمانه گذاشتند و آموزش های لازم به او دادند.

سپس ، جسد را که در سردخانه نگهداری می شد ، بیرون آورده و یونیفورم نظامی بر تن او کردند . یک جلیقه نجات نیز روی شانه هایش انداختند ، جیبهایش را با اموال شخصی ، یعنی اشیائی که قبلاً تدارک دیده بودند ، پرکردند . و کیف حاوی اسناد را به مچ دستش متصل ساختند . آنگاه او را در محفظه مخصوصی قرار داده با یخ خشک بسته بندی کردند .

 

 

Seraph.jpg

 

زیر دریائی Seraph ارتش بریتانیا

 

سپس ، این بسته را درون اتومبیلی قرار دادند و دو تن از افراد که یکی از آنها رانندگی اتومبیل را برعهده داشت ، یک شب آزگار در راه بودند تا سرانجام آن را به بندر رساندند . روی جعبه های جسد ، برچسب "وسایل دوربین و چشم پزشکی" نصب کردند تا هیچکس نسبت به محتوای جعبه کنجکاوی نشان ندهد . حتی ، واقعیت امر ، از خدمه زیر دریائی نیز پوشیده ماند و به آنها گفته شد که این جعبه ، حاوی یک راهنمای شناور مخصوص می باشد که در نظر است آن را در آب های مجاور ساحل اسپانیا به دریا اندازند . و علت این امر را چنین بیان داشتند که خیال دارند چگونگی وضع آب و هوا را به وسیله دستگاه های رادیوئی گزارش کنند .

 

البته مقامات اسپانیائی نباید بوئی از این موضوع می بردند ، زیر در غیر این صورت این راهنمای شناور را برمی داشتند و اساس برنامه آنها برهم می زدند . این بهانه خوبی بود که خدمه زیردریائی ، بی آنکه بوئی از ماجرای اصلی ببرند جسد را به داخل آب بیندازند . البته حساب افسران زیردریائی جدا بود و فرمانده زیردریائی تصمیم گرفت درست در آخرین لحظه که میخواستند سرگرد مارتین را به آب اندازند ، با آنها از این راز سخن گوید . زیر دریائی سراف بی آنکه در مسیر خود با حادثه ای روبرو شود ، به حرکت خود ادامه می داد . پس از ده روز که این زیر دریائی زیر آب مانده بود ، سرانجام در ساعت 4:30 دقیقه بامداد روز 30 آورین 1943 درآبهای مجاور ساحل اسپانیا به سطح آب آمد . چند قایق ماهیگیری اسپانیائی در آن حوالی سرگرم صید ماهی بودند ، ولی نزدیک ترین آنها ، در حدود یک مایل به نقطه ای که زیر دریائی از آب بیرون آمده بود فاصله داشتند . البته صلاح در این بود که این عده ، زیردریائی را نبینند .

 

دریا آرام بود و گله گله ، در آسمان ابر دیده می شد . مه رقیقی فضا را فرا گرفته بود و به این ماجرا ، حالت اسرار آمیزی می بخشید . جعبه را به کمک افسران زیردریائی بر روی عرشه آوردند . سرگرد مارتین را همراه با کیف اسناد از آن خارج ساختند و در نقطه ای در حدود 1500 متری دهانه رودخانه اوئلوا این جسد را در حالیکه جلیقه نجات آن بر اثر جریان هوا ، باد کرده بود به آرامی به درون آب انداختند . یک قایق نجات پلاستیکی نیز نظیر قایق هائی که در مواقع اضطراری ، مورد استفاده قرار می گیرد . بطور واژگون و همراه با یک پارو ، به آب انداختند .

 

 

ماموریت پایان یافته بود و زیر دریائی سراف پس از انجام این دستور از صحنه دور شد . دوباره به زیر آب رفت به سفر خود به سوی مالت ادامه داد . به این ترتیب بخش انگلیسی عملیات با موفقیت و طبق برنامه حساب شده ، انجام گرفت . از این به بعد ، دیگر مقامات اسپانیولی و عوامل آلمان نازی بودند که باید ماجرا را دنبال می کردند . طراحان نقشه ، منتظر بودند تا نتیجه عملیات خود را ببینند .

همه چیز طبق برنامه های پیش بینی شده آنها ، به طرز عالی انجام گرفته بود . بامداد همان روز یک ماهیگیریی اسپانیولی جسد را کشف کرد . آن را روی قایق خود گذاشت و به ساحل برد و در ساحل ، جسد را به یک مامورگشتی اسپانیائی تحویل داد .

 

 

mqrh_srgrd_mrtyn.jpg

 

مقبره سرگرد مارتین ، قهرمان گمنام بریتانیا

 

 

در آن روزهای بحرانی ، شاید هیچ خبری به اندازه کشف این جسد ، مقامات مربوطه را خوشحال نمی ساخت ، و این مامور اسپانیولی نیز به امید دریافت جایزه یا تشویق نامه ،بی درنگ  آن را به مقامات تحویل داد . دولت اسپانیا ، خبر مربوط به کشف جسد سرگرد مارتین را همراه با وسایل شخصی او ، به سفارت انگلیس در مادرید اطلاع داد و  چند روز بعد کیف حاوی اسناد سری را به سفارت انگلیس فرستاد .هنگامی که این کیف به اداره نیروی دریائی در لندن رسید ،چند کارشناس به بررسی این اسناد پرداختند و سرانجام اعلام نمودند که شخص یا اشخاصی به این نامه ها دست زده اند . طراحان نقشه از شنیدن این خبر ،بسیار خوشحال شدند . زیرا این سخن به این معنی بود که دشمن از این نامه ها رونوشت برداشته و به برلین فرستاده است . وسرفرماندهی آلمان نیز به این نامه ها توجه خاص مبذول داشته است . و آنها نیز جز این چیزی نمی خواستند . جسد سرگرد مارتین ، با احترامات کامل نظامی در گورستان ولوه به خاک سپرده شد و خبر درگذشت او در روزنامه ها به چاپ رسید .

 

 

652px-Major_W__Martin.png

 

گزارش نیروی دریائی بریتانیا

 

 

هرچند عملیات با موفقیت انجام شده بود ، ولی متفقین ، تازه پس از پایان جنگ ، به میزان واقعی این عملیات پی بردند .اسنادی که پس از جنگ ، از آرشیوهای آلمان بدست آمد ، نشان می داد نامه هائی که از سوی ژنرال نای و ژنرال مان باتن نوشته شده بود ، در سطح عالی ، دقیقاً مورد بررسی مقامات آلمانی قرار گرفته بود . حتی هیتلر شخصاً این نامه ها را مطالعه کرده بود و در پایان گفته بود :

 

دشمن قصد دارد ما را فریب دهد ولی خبر ندارد که ما از آنها زرنگ تریم . یقیناً آنها قصد حمله به جزیره سیسیل را ندارند ، در حالیکه ما همه توجه خود را به سیسیل معطوف داشته ایم !

 

نکته قابل توجه اینکه سرفرماندهی آلمان نیز پس از مطالعه اسناد ، کاملاً متقاعد شده بود که حمله متفقین به جزیره سیسیل جدی نیست ، بلکه آنها نقشه دیگری در سر می پرورانند . از این روی فوراً قوای خود را که در جزیره سیسیل متمرکز شده بود ، فراخواندند و به تقویت واحدها و یگان های خود در یونان کوشیدند وبه این ترتیب کار متفقین برای اشغال جزیره سیسیل آسان شد . هویت مردی که نقش سرگرد مارتین را ایفاء کرد هیچگاه فاش نشد . ولی عملیاتی که ناآگاهانه در آن شرکت جست ، جان تعداد زیادی از نیروهای متفقین را از مرگ نجات داد و از این بابت او را باید قهرمان گمنام جنگ جهانی دوم بشمار آورد .

 

 

پایان ...

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
وبگاه میلیتاری یکی از جامع ترین وب سایت های حوزه نظامی در ایران می باشد. این وبگاه کار رسمی خود را از شهریور ماه سال 92 آغاز کرد. همواره هدف و تلاش این وبگاه خدمت به حوزه نظامی کشور عزیزمان ایران بوده و وابسته به هیچ جناح و گروه خاصی نیست. از شما دعوت می شود با پیوستن به این وبگاه برای ما دلگرمی بزرگی باشید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 583
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 137
  • آی پی امروز : 224
  • آی پی دیروز : 273
  • بازدید امروز : 769
  • باردید دیروز : 1,028
  • گوگل امروز : 18
  • گوگل دیروز : 43
  • بازدید هفته : 5,967
  • بازدید ماه : 18,020
  • بازدید سال : 157,148
  • بازدید کلی : 5,100,137