سرگرد ویلیام مارتین وابسته به نیروی دریائی بریتانیا ، مرگی آرام ولی درعین حال پر سر و صدا داشت و هنگامی که پرده از ماجرای شگفت انگیزی که قهرمان اصلی اش ، شخصی جز سرگرد مارتین نبود ، کنار رفت جهانیان در برابر این ماجرای شگرف ، انگشت به دهان ماندند .
در یکی از روزهای بهاری سال 1943 ، جسد او را در نزدیکی شهر اوئلوا از شهرهای اسپانیا دفن کردند . این سرگرد نیروی دریائی ، در راه عزیمت به شمال آفریقا ، در یک سانحه هوائی در گذشته بود .
در بریتانیا ، نامزد او به خاطر از دست دادن او سوگوار شد ، و پدر کوته فکر او ، از شنیدن خبر درگذشت پسرش ، نگاه غمگینش را از پنجره هتلی به دوردستها دوخت به اندیشه فرو رفت ، مدیرعامل لویدز بانک انگلستان به یک چک بی محل 80 پوندی فکر می کرد که سرگرد ویلیام مارتین روی دستش گذاشته بود و با مرگ او ، هیچگاه این مبلغ وصول نمی شد .نام سگرد مارتین در صفحه حوادث روزنامه ها چاپ شد . باشگاه نظامی و دریائی نام او را از فهرست اعضا خود حذف کرد و یک دفتر حقوقی ،مرکب از گروهی حقوقدانان مشاور ، ترتیبی دادند که پس از مرگ سرگرد مارتین ، مبلغ 50 پوند به عنوان ترکه ، به خدمتکار او پرداخت شود .
با این اوصاف ، همه کس می پنداشتند که سرگرد مارتین یک موجود واقعی بود ، درحالیکه نکته قابل توجه درباره سرگرد مارتین آنست که او هرگز وجود خارجی نداشت !
همه این چیزها ، نامزدش ، پدر کوته فکر و هرچیز دیگری که به این سرگرد نیروی دریائی مربوط می شد ، فقط وفقط زائیده یک تخیل بود و دست پختی بود که متفقن ، به ویژه سازمان جاسوسی بریتانیا در تهیه آن نقش چشمگیری داشتند .
در جنگ ها ، فقط اسحله ، توپ و تجهیزات نیست ، بلکه عوامل دیگری نیز وجود دارد که در پیروزی یک طرف در جنگ بسیار موثر است . یکتاپرستان ، از ایمان خود کمک می گیرند و اشخاصی که حیله گرند ، ریا و تزویر را جانشین اسلحه می سازند . درست مانند مشت بازی که در یک فرصت مناسب به حریف خود نارو می زند ، او را اغفال می کند و سپس با یک ضربه حریف خویش را از پای در می آورد .
در جنگ جهانی دوم ، پس از آنکه نیروهای آلمان نازی در شمال آفریقا با شکست روبرو شدند ،نیروهای بریتانیائی و آمریکائی دست به طرح حملات جدیدی زدند . هدف بعدی آنها ، حمله به جزیره سیسیل بود . اگر این جزیره را اشغال می کردند ، از آنجا به آسانی می توانستند به ایتالیا یورش ببرند و بازوی راست هیتلر را از کار بیندازند .
چرچیل ، نخست وزیر بریتانیا در جنگ جهانی دوم
حمله به جزیره سیسیل
چرچیل نخست وزیر وقت بریتانیا در جنگ جهانی دوم در خاطراتش در این مورد می گوید :
هرکس که به اندازه یک گردو عقل در کله اش بود ، می توانست دریابد که هدف بعدی متفقین چیست و یقینا دشمن نیز از این امر آگاه بود و می توانستد دست ما را بخواند . این خطر وجود داشت که آلمانی ها با پی بردن به هدف بعدی ما ، از لحاظ استراتژی به متفقین پیشی بگیرند و با اعزام نیروهای کمکی سنگین به جزیره سیسیل حوادث جبران ناپذیری بیافرینند و کار ما را بیش از بیش ، سخت و دشوار سازند . متفقین سرانجام برآن شدند که برای گمراه ساختن آلمانی ها ، نقشه عجیبی طرح کنند و به قول خودشان ، اندکی سربه سرد دشمن بگذارند !
یکی از روزها ، در جلسه محرمانه ای که با شرکت چند تن از طراحان و فرماندهان عالی متفقین تشکیل شده بود ، یکی از طراحان گفت :
ما می دانیم که دشمن احتمالا به هدف بعدی ما ، یعنی حمله به جزیره سیسیل پی برده است . اگر دست روی دست بگذاریم و ساکت بمانیم ، دشمن به استحکامات دفاعی خویش در این جزیره خواهد پرداخت و آن زمان ، کار ما بسیار دشوار خواهد شد . اگر هم پیروز شویم ، تلفات زیادی برجای خواهیم گذاشت . بنابراین باید چاره دیگری اندیشید . حاضران در جلسه ، در میان سکوت سنگینی که در فضای اتاق گسترده بود ، نگاهی به یکدیگر انداختند و یکی از آنان پرسید :
چه چاره ای برای حل این مشکل دارید ؟!
سخنران جلسه اندکی مکث کرد ، سپس گفت :
قبل از هرچیزی باید نقشه ای طرح کنیم تا دشمن را به اشتباه بیندازیم . باید با تهیه اسناد سری جعلی به آنها وانمود کنیم که هدف ما ، حمله به جزیره سیسیل نیست بلکه در نظر داریم یونان و ساردنی را مورد حمله قرار دهیم . به این ترتیب اولا دشمن گمراه شده ، از تقویت مواضع دفاعی خود در جزیره سیسیل منصرف خواهد شد و دوماً نیروهای ما به آسانی خواهند توانست به موقع ، عملیات خود را علیه جزیره سیسیل آغاز کرده و جان تعداد زیادی از افراد ، از مرگ حتمی حفظ خواهد شد .
یکی از فرماندهات گفت :
فکر قابل تحسینی است ، ولی چگونه می توان این اسناد جعلی را بی آنکه سوظنی در میان مقامات دشمن برانگیزد ، سرفرماندهی عالی آلمان نازی رساند ؟ طراح گفت :
ما قبل از اعلام این برنامه همه جوانب امر را بررسی کرده ایم ، مهمترین مسئله آنست که آنها ، همۀ جزئیات امر را باورکنند . و برای این منظور ، باید روشی کاملاً متقاعد کننده در پیش گرفت .
لحظه ای سکوت کرد ، سپس افزود .
مثلاً اگر این اسناد خیلی آسان بدست آنها برسد ، فوراً شصتشان خبردار می شود که همه این رویدادها ، یک توطئه است و بدیهی است همه نقشه های ما نقش بر آب می شود . و دشمن به آسانی پی خواهد برد که ما در صدد فریب او هستیم . بی درنگ یونان و ساردنی را از یاد خواهد برد و دوباره توجه خود را به جزیره سیسیل معطوف خواهد کرد و به تحکیم مواضع خود در آنجا خواهد پرداخت . بنابراین ، در طرح این نقشه باید بسیار دقت کرد . ما جزئیات این برنامه را در جلسه بعدی مطرح خواهیم کرد تا اگر نظر اصلاحی وجود دارد ، مورد بررسی قرار گیرد .
جلسه بعدی ، دو روز بعد در بخش سری اداره نیروی دریائی تشکیل شد . در این جلسه ، جزئیات نقشه بررسی شد و برای این عملیات ، نام رمز عملیات گوشت قیمه شده انتخاب گردید . سخنران جلسه گفت : آقایا ما پس از بررسی جوانب امر ، به این نتیجه رسیدیم که برای رساندن اسناد جعلی به آلمانی ها از یک جسد استفاده کنیم . همه حاضران در جلسه از شنیدن نام جسد ، روی صندلی های خود جابجا شدند و با حیرت ، به دهان گوینده چشم دوختند . و برخی از آنان نتوانستند اعصاب خود را کنترل کنند و بی اراده پرسیدند : جسد ؟!
طراح نقشه گفت :
بله ، یک جسد ، و هرگاه این برنامه با موفقیت اجرا شود ، تاریخ خواهد نوشت که چگونه جسد یک مرد ، در جنگ دوم جهانی جان هزاران نفر را از مرگ نجات داد !
ژنرال سرآرکیبالدنای معاون ستاد ارتش بریتانیا که در آن جلسه حضور داشت پرسید :
خوب با این جسد چه کار می خواهید بکنید ؟
ناطق گفت :
هدف ما آنست که کلیه اسناد جعلی را درون یک کیف اسناد قرار داده آن را به مج دست جسدی ببندیم ، و سپس جسد را به دریا بیندازیم . و چنین وانمود کنیم که هواپیمائی در دریا سقوط کرده و این افسر نیز که حامل اطلاعات محرمانه و اسناد و اوراق سری بود در این حادثه جان باخته است . جسد او را امواج به ساحل خواهد برد و کیف اسناد به دست یک مامورد دشمن خواهد افتاد .
معاون ستاد ارتش انگلیس سری به علامت تصدیق تکان داد و گفت : نقشه بسیار زیرکانه ای است ، ولی بخشی از آن با قوانین و مقررات موجود مغایرت دارد .
حق با او بود ، زیرا به موجب بخشنامه ای که صادر شده بود ، افسران نیروهای متفقین هنگام سفر با هواپیما ، اجازه نداشتند اسناد سری و محرمانه را با خود حمل کنند . دلیل این امر روشن بود ، زیرا چنانچه هواپیما سقوط می کرد . این اسناد امکان داشت به دست دشمن بیفتد . ولی به خاطر هدف نقشه عملیات مجبور بودند این مقررات را نادیده بگیرند و این جسد را از این قاعده مستثنی دارند !
به هرحال ، اصل نقشه ، بدون عیب و نقص بود . و اگر بدقت انجام می شد ، هیچگاه سو ظنی را درباره جعلی بود این اسناد بر نمی انگیخت .اگر جسد ، از آبهای مجاور ساحل اسپانیا کشف می شد ، این شانس وجود داشت که این اسناد به دست سازمان جاسوسی آلمان نازی برسد . به خاطر این که دولت اسپانیا با این که بی طرفی اختیار کرده بود ولی باز دولت ژنرال فرانکو تمایل وفادارانه ای نسبت به آلمان داشت . از این رو ماموران آلمانی مانند مور و ملخ در آن سرزمین پراکنده بودند و هرگاه این جسد همراه با کیف اسناد کشف می شد ، بی درنگ توجه آنان را به خود جلب می کرد
.
یکی از حاضران در جلسه یعنی فرمانده نیروی هوائی پرسید : سانحه هوائی را چگونه ترتیب خواهید داد ؟ نکند خیال دارید یکی از هواپیماهای ما را سر به نیست کنید . ناطق گفت : ناراحت نباشید ، ما قصد چنین کاری نداریم . اصولاً نیازی به ایجاد یک سانحه هوائی نیست . هنگامی که یک هواپیما به درون دریا سقوط می کند ، تقریباً همیشه فرایند کار ، یکسان است . و این هواپیما ،بی آنکه اثری از خود باقی بگذارد ، به زیر آب فرو می رود . مقادیری اشاء شناور بر سطح آب باقی می ماند ف برای همگان مسلم می شود که هواپیمائی در این نقطه از دریا سقوط کرده است .
پس از لحظه ای مکث ، به سخنان خود ادامه داد و گفت : تنها چیزی که نیاز داریم ، جسد یک انسان است .
یکی از حاضران پرسید :
ولی چگونه آیا خیال دارید انسانی را به قتل برسانید ؟
ناطق خنده ای کرد و گفت : نه چنین خیالی نداریم ، اگر هم داشتیم ، جان یک نفر ، در ازای نجات جان هزاران نفر از سربازان ا ، ارزشی ندارد . با این حال ما تصمیم نداریم زندگی انسانی را از او بگیریم ، بعداً درباره این موضوع سخن خواهیم گفت . ناطق سپس پوشه ای را که مقابل او روی میز قرار داشت باز کرد ، ودرحالیکه یادداشتی را بیرون می کشید گفت :
آقایان اجرای این عملیات ، مستلزم دقت و احتیاط بسیار است . ما قبلاً نظر یک آب نگار ورزیده را که مردی کارآزموده و باتجربه است و درباره جریان بادها و امواج دریا ، اطلاعات کاملی در اختیار دارد ، جویا شدیم . و اظهارات او را در این ورقه یاداشت کرده ایم ، او به ما گفت هرگاه جسد را در زمان معینی از شامگاه مورد نظر از روی عرشه یک زیر دریائی به میان دریا اندازیم ، بر اساس محاسبات دقیق ، این جسد در نقطه ای در نزدیکی شهر اوئلوا واقع در کرانه جنوبی اسپانیا ، به ساحل خواهد رسید .
ناطق پوشه را بست و گفت :
خوب آقایان ، اینک مسئله پیداکردن یک جسد مناسب مطرح است . آیا شما چنین جسدی را سراغ دارید ؟! در همان حال لبخندی زد و ادامه داد :
این جسد باید متعلق به مردی باشد که در حدود 30 سال از عمر او گذشه است . و ظواهر امر نشان دهد که بر اثر سقوط هواپیما در دریا جان سپرده است . مقامات اسپانیائی یقیناً این جسد را برای معاینه به بخش مربوطه تسلیم خواهند کرد و چنانچه ذره ای تردید نشان دهند ، اسناد موجود ، پشیزی ارزش نخواهند داشت .
پس از جستجو ،سرانجام جسد مرد جوانی را به همان سن و سال پیداکردند که به تازگی بر اثر بیماری ذات الریه در گذشته بود . پس از معاینه ای این جسد توسط آسیب شناس مشهور بریتانیایی سر برنارد اسپیلسبوری ، تائید کرد که این جسد ، مقامات اسپانیائی را فریب خواهد داد .
خانواده متوفی ، موافقت خود را با این طرح اعلام کردند و به خاطر نجات میهن ، حاضر شدند جسد فرزند خویش را به مقامات بریتانیایی بسپارند و هویت این جسد هیچگاه فاش نشد .
طراحان نقشه ، با بدست آوردن قهرمان اصلی نقشه ، یعنی جسد مورد نیاز ، به امکان اجرای این طرح امیدوار شدند و به سراغ بقیه نقشه خود رفتند . این تازه شروع کار بود . آنها می بایستی یک پیک سیاسی مناسب تدارک ببینند و چنین وانمود کنند که این اسناد را ، این پیک سیاسی با خود در هواپیما حمل می کرده است . از سوی دیگر می بایست موافقت صدرصد روسای ستاد را برای پیاده کردن این طرح کسب کنند ، و همزمان با آن ، به جعل اسنادی بپردازند که هرکلمه آن کاملاً حساب شده باشد ، و چنان در این کار مهارت بخرج دهند که دشمن ، کمترین بوئی از ساختگی بود این نامه نبرد . ناگریز بودن یک انسان خیالی خلق کنند و برای این قاصد شگفت انگیز ، نامی برگزینند . به این ترتیب بود که شخصی به نام سرگرد ویلیام مارتین از نو زاده شد !
نامزد خیالی سرگرد مارتین
یکبار دیگر ، جلسه کاملاً سری با شرکت روسای ستاد در اداره نیروی دریائی تشکیل شد . در این جلسه ، پس از مقادیر بحث و گفت و گو سرانجام روسای ستاد ، نظر موافق خود را با انجام عملیات اعلام کردند . ژنرال سر آرکیبالدنای معاون ستاد ارتش بریتانیا موافقت کرد که نامه ای برای ژنرال الکساندر که فرماندهی لشکر هیجدهم را در شمال آفریقا به عهده داشت ، بنویسد . دریاسالار لرد لوئی مان باتن تعهد کرد نامه هائی خطاب به فرماندهی کل نیروهای مدیترانه و همچنین ژنرال آیزنهاور که فرماندهی عالی در شمال آفریقا عهده دارد بنویسد .
این اسناد ، از اهمیت زیادی برخوردار بودند و ظاهراً اهمیت این اسناد به اندازه ای بود که به جای ارسال با پست معمولی ،آنها را بوسیله پیک مخصوصی فرستاده بودند . و وجود همین پیک مخصوص ، اهمیت موضوع را دو چندان ساخته بود و مقامات آلمانی این وضع را درک می کردند . اسناد و نامه های تهیه شده ، حاوی اطلاعات دروغین و در عین حال جالبی بود که می توانست آلمانی ها را دچار اشتباه سازد و عقیده آنان را درباره جزیره سیسیل که هدف اصلی حمله متفقین بود عوض کند .
نامه ها و اسناد ، بدون هیچ عیب و نقصی و کاملاً دقیق تنظیم شده بود و در نگارش آنها هیچگونه کلمه ، یا جمله اغراق آمیزی به کار نرفته بود و نویسندگان نامه ها ، با لحن دوستانه خود ، همه چیز را کوتاه و مختصر ، و در عین حال غیر مستقیم ، در اختیار گیرنده قرار می دادند . و همین ریزه کاریها باعث می شد که آلمانی ها به مقاصد فریبکارانه آنها پی نبرند . تقریباً قسمت اعظم کار انجام شده بود ، تنها می ماند که برای جسد ، تعیین هویت کنند . بدیهی بود ، مقامات اسپانیائی ، به محض یافتن این جسد ، یک راست ، به سراغ جیب های او می رفتند تا هویت او را در یابند . و عوامل آلمان نازی نیز محتویات جیب جسد را مورد بازرسی قرار می دادند . به هرحال فرقی نمی کرد این جسد چه چیزهائی در جیب داشت ، تنها کافی بود همه چیز طبیعی جلوه کند و نشان دهند که یک شخصیت کاملاً شایسته و قابل اعتماد است . ابتدا به فکر افتادند او را وارد ارتش کنند ، ولی بعداً اندیشیدند بهتر است او را عضو نیروی دریائی قلمداد نمایند . البته افسران ارتش مجبور نبودند عکس خود را روی کارت شناسائی بچسبانند ، درحالیکه در مورد افراد نیروی دریائی وضع فرق می کرد . و افراد نیروی دریائی عکس خود را روی کارت هویت خود متصل می کردند .
دریاسالار لرد لوئی مان باتن
اگر شخصی پیدا می شد که شبیه مرد متوفی باشد ، اگر می توانستند عکس او را بگیرند و روی کارت بچسبانند ، طبیعی تر جلوه می کرد و بر اعتبار هویت او افزوده می گشت . از خوش شانسی آنها ، چنین شخصی پیدا شد . از او عکس گرفتند و این عکس ، به کارت شناسائی او ، یعنی کارت شماره 148228 که به عنوان سروان (سرگرد اجرائی) ویلیام مارتین از نیروی دریائی انگلیس صادر شده بود ، متصل گردید . عمداً نام مارتین را برای این منظور انتخاب کردند ، زیر چند نفر با این نام به عنوان افسر ، در نیروی دریائی خدمت می کردند .
این کارت نشان می داد که سرگرد مارتین جزو کارمندان عملیات مشترک بود ، در سال 1907 به دنیا آمده بود ، و زادگاه او شهر کاردیف بود . عکس روی کارت ، چهره یک مامور امنیتی انگلیس را بیش و کم ، در سن 30 سالگی نشان می داد . چهره ای آرام داشت و در وهله اول ، آدمی خجول به نظر می رسید . این ویژگیها ، با خصوصیات اخلاقی شخصی که ژنرال لردمان باتن در نامه خود به فرمانده عالی مدیترانه توصیف کرده بود ، کاملاً مطابقت داشت .
کارت شناسایی سرگرد مارتین
ولی هنوز مشکلاتی فرا روی آنها قرار داشت . یک کارت شناسائی ، پس از مدتی که در جیب می ماند ، تازگی خود را ازدست می دهد و کهنه به نظر می رسد . و تنها گذشت زمان است که می تواند چنین نقشی را ایفاء کند و به مرور زمان ، یک کارت نو را تبدیل به کارتی فرسوده و رنگ و رو رفته نماید . طراحان این نقشه ،دریافتند که کارت شناسائی که در نظر داشتند به عنوان سرگرد مارتین صادر کنند ، نباید آنقدر نو باشد که مصنوعی جلوه کند و سوء ظن آلمانی ها را بر انگیزد . از سوی دیگر ، فرصت زیادی نداشتند تا صبر کنند این کارت ، به تدریج تازگی خود را از دست بدهد . تنها راه حل آن بود که اشاره کنند این کارت ، به تازگی تجدید شده است . ولی به چه دلیل ؟ در برابر این پرسش ، تنها یک پاسخ وجود داشت . و آن اینکه سرگرد مارتین مانند دیگر افراد ، کارت اصلی خود را گم کرده و المثنی گرفته است .
تا این جا ، همه چیز رو براه بود ، ولی هنوز به یک شخصیت مادی نیاز بود که از گوشت و خون تشکیل شده باشد . از این گذشته محتویات جیب یک شخص ، از انواع و اقسام چیزهائی تشکیل شده که وقتی کنار هم گذاشته شوند ، شخصیت آن مرد را معلوم می سازد و نشان می دهد که چگونه آدمی است . و این وسایل ، هرچه طبیعی تر باشد ، بهتر است . حتی در این مورد می توانستند از اشیائی نظیر بلیط اتوبوس ، صورتحساب قدیمی ، سیگار و دسته کلید و غیره کمک بگیرند . زیرا هر گاه مقامات اسپانیائی یا ماموران آلمانی محتویات جیب او را بررسی می کردند ، از مشاهده اشیائی که همراه داشت می توانستند تیپ او را ارزیابی کنند و چناچه این اشیاء ، با خصوصیات آن شخص تطبیق نمی کرد ، امکان داشت دچار شک و تردید شوند .
بنابراین ، پیش از هرکاری ، می بایستی معلوم کنند که او چگونه موجودی است . این کار ، از بسیاری جهات ، شباهت به ذهن خلاق نویسنده ای داشت که میخواست شخصیت اصلی داستان خویش را بیافریند ، و خواننده را با ویژگی های اخلاقی او آشنا سازد . بدیهی است که هرکس ، به فراخور حال خویش ، همیشه مقداری پول با خود حمل می کند و سرگرد مارتین نیز در این مورد با دیگران فرقی نداشت . بنابراین کیف پول او را با یک اسکناس پنج پوندی ، و سه اسکناس یک پوندی پر کردند . در جیب شلوار نظامی اش ، یک نیم کرانی و مقداری پول خورد معادل یک شلینگ ریختند . و در جیبهای دیگرش ، دو بلیت اتوبوس ، که از درجه اعتبار ساقط شده بود ، یک قوطی کبریت ، یک پاکت سیگار ، یک دسته کلید و یک ته مداد ( یعنی مدادی که کار کرده و آخرش رسیده بود) گذاشتند.
اینها ، چیزهائی بودند که امکان داشت هرکس بطور طبیعی با خود حمل کند . گام بعدی ، آن بود که هویت او را به یک سرگرد نزدیک تر کنند . او چه جور آدمی بود ؟ به عنوان یک افسر شاغل ، انتظار می رفت که در یکی از باشگاه های لندن ، یعنی باشگاهی که معمولاً مخصوص نیروهای مسلح بود ، عضویت داشته باشد ، برای این منظور کلوب نیروی دریائی را برگزیدند و یک قبض رسید برای شش شب اقامت در آن باشگاه ، در جیبش گذاشتند . تاریخ این قبض ، مربوط به 24 آوریل بود ، یعنی چند روز پیش از تاریخی که قرار بود این جسد کشف شود . این قبض ، مشخص می ساخت که پیش از مبادرت به این سفر بدفرجام ، در کجا اقامت داشته است . همچنین دو عدد ته بلیط تئاتر ،مربوط به یکی از تماشاخانه های معروف و یک دعوتنامه برای یک باشگاه شبانه در جیب او گذاشتند.
بیشتر مردم ، به ویژه در زمان جنگ ، نامه هائی در جیب خود حمل می کردند که غالباً مربوط به عزیزانشان بود . طراحان این نقشه ، متقاعد شدند که سرگرد مارتین نیز مانند بسیاری دیگر می توانست نامزدی داشته باشد . از این رو به خلق یک شخصیت خیالی دیگر پرداختند . دونامه ساختگی به امضای نامزد سرگرد مارتین تدارک دیدند که نشان می داد آنها به تازگی با یکدیگر نامزد شده اند . از محتوای این نامه چنین بر می آمد که پدر و مادر این دختر در یک خانه روستائی در ویلتشایر زندگی می کنند و خود دخترک در یک اداره دولتی به کار مشغول است . این نامه ها ، با دقت تمام به وسیله یک زن جوان ناشناس نوشته شد . برای اینکه موضوع ، بیش از بیش طبیعی جلوه کند ، یکی از کارمندان اداره نیروی دریائی که دختری زیبا و جوان بود یک قطعه عکس خود را در اختیار طراحان نقشه قرار داد که با مشاهده آن ، هرکس اذعان می کرد که نامزد ساختگی سرگرد از جذابیت و زیبائی چشمگیری برخوردار است و بی جهت نیست که مردی مانند سرگرد مارتین او را به نامزدی برگزیده است و خیال دارد با او ازدواج کند . علاوه براین نامه ، قبضی نیز برای خرید یک حلقه نامزدی به قیمت 53 پوند در جیب او گذاشتند.
نامه دیگری نیز به امضای پدر سرگرد مارتین تهیه کردند که کم وبیش ، از چهره ای کوته فکر بدست می داد . پدرش این نامه را ظاهراً هنگام دیدار با خواهر سرگرد مارتین برای پسرش نوشته بود . فحوای کلام او نشان میداد که ظاهراً از شنیدن خبر نامزدی پسرش چندان خوشحال نشده بود .
اشیائی که در جیب سرگرد مارتین پیدا شد . این اشیاء عبارت بودند از : یک کارت شناسائی ، یک کارت عضویت در باشگاه نیروی دریائی ، دو بلیط اتوبوس ، مقداری اسکناس ، قوطی کبریت ، یک پاکت سیگار ، یک دسته کلید ، یک ته مداد ، دو عدد بلیط تئاتر و یک دعوتنامه برای یک باشگاه شبانه
این شخصیت مرموز چه کسی بود و چه ماموریتی بر عهده داشت ؟ آیا می توانست حس اعتماد آلمانی ها را به خود جلب کند ؟
این نامه ساختگی نیز تهیه شد ، ولی هنوز تصویری که از شخص ناشناخته ای به نام سرگرد مارتین ساخته بودند کامل نشده بود . لازم بود به مشکلات مالی او نیز توجه نشان دهند . در زمان جنگ ، بیشتر افسران جوان ، حساب و کتاب از دستشان خارج شده بود و بیش از موجودی خویش در بانک چک کشیده بودند . و در این مورد سرگرد مارتین هم دست کمی از آنها نداشت . نامه ای به امضای مدیر عامل بانک لویدزبنک درجیب او گذاشتند که نشان می داد او مبلغ 80 پوند به بانک مقروض است و زمان پرداخت آن فرارسیده است و باید فکری به حالش بکند . درپایان این نامه ، به سرگرد مارتین اخطار شده بود که هرچه زودتر این بدهی را بپردازد و اگرسریعاً اقدامی به عمل نیاورد ، بانک ، حق خود می داند که از منافع خویش حمایت نماید .
در روزهای بحرانی جنگ ، سربازانی که عازم ماموریت خارج از کشور می شدند ، به ویژه اگر مانند سرگرد مارتین تازه نامزدکرده بودند ، وصیت نامه خود را می نوشتند تا اگر بلائی سرشان آمد ، حساب کتابشان روشن باشد . نامه ای از یک شرکت حقوقدانان مشاور در جیب او گذاشته شد که تاکید می کرد سرگرد مارتین وصیتنامه خود را تنظیم کرده و طی آن مبلغ 50 پوند به خدمتکارش بخشیده است .
همه این اسناد و نامه ها ، روی کاغذ رسمی و مارک دار نوشته شده بود و جالب اینکه بیشتر آنها یک سند واقعی بشمار می رفت . مثلاً نامه مربوط به بانک را مدیر عامل بانک مذکورشخصاً نوشته و امضا کرده بود و قبض مربوط به خرید حلقه نامزدی ، از سوی یکی از جواهرفروشی های معروف غرب لندن صادر شده بود . برای آنکه این اسناد کاملاً واقعی جلوه کنند و هیچگونه سوءظنی نسبت به آنها پیدا نشود ، اینگونه محکم کاریها لازم بود . این ریزه کاریها موثر افتاد و اینک ، سرگرد مارتین برای خود شخصیت و هویت معتبری یافته بود .
نامه هائی را که به وسیله ژنرال نای و ژنرال لرد لوئی مان باتن نوشته شده بود ، درون کیف اسناد گذاشتند و آن را به مچ دست مرد متوفی زنجیرکردند . هرچند این روش ، در نیروهای مسلح آن زمان بریتانیا عرف نبود و فقط در بانک های به کار می رفت و کیف حامل اسکناس و یا اوراق بهادار را به دست قاصد و نامه رسان می بستند تا هیچ سارقی نتواند کیف را به سرقت برد ، ولی به هرحال برای اجرای این نقشه تاریخی ، چاره ای جز این نداشتند . زیر در غیر این صورت ، کیف اسناد را آب می برد و آن وقت چگونه ممکن بود آلمانی ها یقین حاصل کنند که این اسناد مربوط به سرگرد متوفی است ؟ و از سوی دیگر اطمینانی وجود نداشت که این اسناد ، همزمان با کشف جسد ، بدست ماموران آلمانی بیفتد . در آن صورت ، احتمال داشت تصور کنند که این کیف را شخصی به آب انداخته و در صدد فریب آنها برآمده است . و با این تصور به احتمال زیاد ، نسبت به واقعی بودن اسناد درون کیف دچار شک و تردید می شدند و این نقشه فریب با شکست روبرو می شد .
اکنون تقریباً همه کارها انجام شده و زمان اجرای این نقشه فرا رسیده بود . در همان زمان ، یک زیر دریائی متعلق به دولت بریتانیا ،موسوم سراف Seraph قرار بود از اسکاتلند به سوی مالت برود . طراحان این نقشه افسر فرمانده زیردریائی را به اختصار در جریان این طرح محرمانه گذاشتند و آموزش های لازم به او دادند.
سپس ، جسد را که در سردخانه نگهداری می شد ، بیرون آورده و یونیفورم نظامی بر تن او کردند . یک جلیقه نجات نیز روی شانه هایش انداختند ، جیبهایش را با اموال شخصی ، یعنی اشیائی که قبلاً تدارک دیده بودند ، پرکردند . و کیف حاوی اسناد را به مچ دستش متصل ساختند . آنگاه او را در محفظه مخصوصی قرار داده با یخ خشک بسته بندی کردند .
زیر دریائی Seraph ارتش بریتانیا
سپس ، این بسته را درون اتومبیلی قرار دادند و دو تن از افراد که یکی از آنها رانندگی اتومبیل را برعهده داشت ، یک شب آزگار در راه بودند تا سرانجام آن را به بندر رساندند . روی جعبه های جسد ، برچسب "وسایل دوربین و چشم پزشکی" نصب کردند تا هیچکس نسبت به محتوای جعبه کنجکاوی نشان ندهد . حتی ، واقعیت امر ، از خدمه زیر دریائی نیز پوشیده ماند و به آنها گفته شد که این جعبه ، حاوی یک راهنمای شناور مخصوص می باشد که در نظر است آن را در آب های مجاور ساحل اسپانیا به دریا اندازند . و علت این امر را چنین بیان داشتند که خیال دارند چگونگی وضع آب و هوا را به وسیله دستگاه های رادیوئی گزارش کنند .
البته مقامات اسپانیائی نباید بوئی از این موضوع می بردند ، زیر در غیر این صورت این راهنمای شناور را برمی داشتند و اساس برنامه آنها برهم می زدند . این بهانه خوبی بود که خدمه زیردریائی ، بی آنکه بوئی از ماجرای اصلی ببرند جسد را به داخل آب بیندازند . البته حساب افسران زیردریائی جدا بود و فرمانده زیردریائی تصمیم گرفت درست در آخرین لحظه که میخواستند سرگرد مارتین را به آب اندازند ، با آنها از این راز سخن گوید . زیر دریائی سراف بی آنکه در مسیر خود با حادثه ای روبرو شود ، به حرکت خود ادامه می داد . پس از ده روز که این زیر دریائی زیر آب مانده بود ، سرانجام در ساعت 4:30 دقیقه بامداد روز 30 آورین 1943 درآبهای مجاور ساحل اسپانیا به سطح آب آمد . چند قایق ماهیگیری اسپانیائی در آن حوالی سرگرم صید ماهی بودند ، ولی نزدیک ترین آنها ، در حدود یک مایل به نقطه ای که زیر دریائی از آب بیرون آمده بود فاصله داشتند . البته صلاح در این بود که این عده ، زیردریائی را نبینند .
دریا آرام بود و گله گله ، در آسمان ابر دیده می شد . مه رقیقی فضا را فرا گرفته بود و به این ماجرا ، حالت اسرار آمیزی می بخشید . جعبه را به کمک افسران زیردریائی بر روی عرشه آوردند . سرگرد مارتین را همراه با کیف اسناد از آن خارج ساختند و در نقطه ای در حدود 1500 متری دهانه رودخانه اوئلوا این جسد را در حالیکه جلیقه نجات آن بر اثر جریان هوا ، باد کرده بود به آرامی به درون آب انداختند . یک قایق نجات پلاستیکی نیز نظیر قایق هائی که در مواقع اضطراری ، مورد استفاده قرار می گیرد . بطور واژگون و همراه با یک پارو ، به آب انداختند .
ماموریت پایان یافته بود و زیر دریائی سراف پس از انجام این دستور از صحنه دور شد . دوباره به زیر آب رفت به سفر خود به سوی مالت ادامه داد . به این ترتیب بخش انگلیسی عملیات با موفقیت و طبق برنامه حساب شده ، انجام گرفت . از این به بعد ، دیگر مقامات اسپانیولی و عوامل آلمان نازی بودند که باید ماجرا را دنبال می کردند . طراحان نقشه ، منتظر بودند تا نتیجه عملیات خود را ببینند .
همه چیز طبق برنامه های پیش بینی شده آنها ، به طرز عالی انجام گرفته بود . بامداد همان روز یک ماهیگیریی اسپانیولی جسد را کشف کرد . آن را روی قایق خود گذاشت و به ساحل برد و در ساحل ، جسد را به یک مامورگشتی اسپانیائی تحویل داد .
مقبره سرگرد مارتین ، قهرمان گمنام بریتانیا
در آن روزهای بحرانی ، شاید هیچ خبری به اندازه کشف این جسد ، مقامات مربوطه را خوشحال نمی ساخت ، و این مامور اسپانیولی نیز به امید دریافت جایزه یا تشویق نامه ،بی درنگ آن را به مقامات تحویل داد . دولت اسپانیا ، خبر مربوط به کشف جسد سرگرد مارتین را همراه با وسایل شخصی او ، به سفارت انگلیس در مادرید اطلاع داد و چند روز بعد کیف حاوی اسناد سری را به سفارت انگلیس فرستاد .هنگامی که این کیف به اداره نیروی دریائی در لندن رسید ،چند کارشناس به بررسی این اسناد پرداختند و سرانجام اعلام نمودند که شخص یا اشخاصی به این نامه ها دست زده اند . طراحان نقشه از شنیدن این خبر ،بسیار خوشحال شدند . زیرا این سخن به این معنی بود که دشمن از این نامه ها رونوشت برداشته و به برلین فرستاده است . وسرفرماندهی آلمان نیز به این نامه ها توجه خاص مبذول داشته است . و آنها نیز جز این چیزی نمی خواستند . جسد سرگرد مارتین ، با احترامات کامل نظامی در گورستان ولوه به خاک سپرده شد و خبر درگذشت او در روزنامه ها به چاپ رسید .
گزارش نیروی دریائی بریتانیا
هرچند عملیات با موفقیت انجام شده بود ، ولی متفقین ، تازه پس از پایان جنگ ، به میزان واقعی این عملیات پی بردند .اسنادی که پس از جنگ ، از آرشیوهای آلمان بدست آمد ، نشان می داد نامه هائی که از سوی ژنرال نای و ژنرال مان باتن نوشته شده بود ، در سطح عالی ، دقیقاً مورد بررسی مقامات آلمانی قرار گرفته بود . حتی هیتلر شخصاً این نامه ها را مطالعه کرده بود و در پایان گفته بود :
دشمن قصد دارد ما را فریب دهد ولی خبر ندارد که ما از آنها زرنگ تریم . یقیناً آنها قصد حمله به جزیره سیسیل را ندارند ، در حالیکه ما همه توجه خود را به سیسیل معطوف داشته ایم !
نکته قابل توجه اینکه سرفرماندهی آلمان نیز پس از مطالعه اسناد ، کاملاً متقاعد شده بود که حمله متفقین به جزیره سیسیل جدی نیست ، بلکه آنها نقشه دیگری در سر می پرورانند . از این روی فوراً قوای خود را که در جزیره سیسیل متمرکز شده بود ، فراخواندند و به تقویت واحدها و یگان های خود در یونان کوشیدند وبه این ترتیب کار متفقین برای اشغال جزیره سیسیل آسان شد . هویت مردی که نقش سرگرد مارتین را ایفاء کرد هیچگاه فاش نشد . ولی عملیاتی که ناآگاهانه در آن شرکت جست ، جان تعداد زیادی از نیروهای متفقین را از مرگ نجات داد و از این بابت او را باید قهرمان گمنام جنگ جهانی دوم بشمار آورد .
پایان ...