loading...

میلیتاری (Military) |مقالات نظامی

حسین فاطمی بیش از همه افرادی که بر سر قدرت کشته شدند با قلم آشنا بود . قلم ، کار اورا بدانجا کشاند که شد شهید بزرگ نهضتی که به روزگار خود در دنیا انفجاری بزرگ آفرید . قلم او را به میدان آورد و

آخرین ارسال های انجمن
عادل خوجه بازدید : 1347 سه شنبه 03 آذر 1394 نظرات (0)

حسین فاطمی بیش از همه افرادی که بر سر قدرت کشته شدند با قلم آشنا بود . قلم ، کار اورا بدانجا کشاند که شد شهید بزرگ نهضتی که به روزگار خود در دنیا انفجاری بزرگ آفرید .

قلم او را به میدان آورد و باز قلم بود که او را به میدان تیر برد . سلطنت شاه با تیرباران حسین فاطمی در مسیری افتاد که ، گرچه 25 سال بعد اما سرانجام ، به رسوایی افتاد . نوشته اند که حسین فاطمی با خون خود مشروعیت را از حکومت کودتا گرفت ، او ادامه دهنده راه میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل شد .

 

 

آقا سید محمد نائینی ، روحانی معروف نائین که سیف العلما لقب داشت بعد از سه پسرکه نام آنها را را سیف پور ، نصرالله و معصومی گذاشت ، در ته تغاری خود چه دید که او را حسین نام گذاشت و از کودکی صدایش کرد «سید حسین» . چه دید که در هر فرصتی در تعریف از این پسر سیاه چشم و تند می گفت «او سیدِ حسینی است» ،سیف العلما خود سیدِ حسینی نبود و نائین به نرمی و آرامی شهرت داشت و در آن روزگاران شلوغ بعد از جنگ جهانی اول که همه کشور در ناآرامی و اغتشاش بود و هرجا یکی از مالکان ، حکام و گردنکشان حکومتی برای خود داشتند ، این سیف العلما جریده می رفت وبه سلامت خود و خانواده خود علاقه مند بود ، نه در دسته های سیاسی می افتاد و نه در عداوت های گروهی آن روز ها سمت و جهتی می گرفت ، فرزندان خود را نیز به همین کار می خواند ، ولی امان از این سید حسین که از همان کودکی کله شق بود و در برابر بزرگترها هم کوتاه نمی آمد . هنوز راه رفتن نیاموخته بود که وثوق الدوله کابینه قرار داد را درست کرد و هنوز سه ساله بود که کودتای سوم اسفند رضا خان رخ داد و مملکت در راه دیگری افتاد .

 

 

سیف العلما در حسین زمانی که به تنها دبستان نائین می رفت هوش و استعدادی سراغ کرده بود که چون دبستان را تمام کرد او را همراه پسر بزرگ خود سیف پور به اصفهان فرستاد که به دبیرستان رود . سیف پور حسین را به کالج انگلیسی ها گذاشت و خود آهسته آهسته وارد جامعه شد و روزنامه ای درست کرد با نام «باختر» . حسین در رساندن روزنامه به مشترکین و ارتباط دفتر با چاپخانه ، غلط گیری و خلاصه تمام کارهای یک روزنامه دخالت داشت تا بتواند مخارج رفتن به دبیرستان را تامین کند . هنوز سیکل دوم را شروع نکرده بود که مقالات ادبی هم می نوشت و مورد توجه کسانی مانند ملک الشعرای بهار و دبیر اعظم بهرامی قرار گرفته بود که هر دو در اصفهان تبعیدی بودند و برای روزنامه باختر مقاله می نوشتند .

 

او اگر روزنامه جای خالی داشت . تُکی هم به مسایل شهری می زد ، انتقادی از وضع نظافت شهر یا ... که در دوران رضاخان ، انتقادی بیش از این مقدور نبود . هر طور بود دیپلم گرفت و علیرغم برادر که بدون او دست تنها می شد راهی تهران شد . تهران 1316 تحرک و هیجانی نداشت ولی از اصفهان بهتر بود . وقتی با اتوبوس سیمی به تهران رسید هشت تومان پول داشت و چند تا معرفی نامه ، مهمترین آنها معرفی نامه حاج آقا حسام دولت آبادی مرد متنفذ اصفهان که به دوستان اهل قلم تهرانی نوشته بود که این جوان استعداد بسیار دارد و داشت . سیف پور منتظر بود که او سرخورده از تهران بیرحم و ناآشنا برگردد اما چنین نشد و حسین آنقدر این در و آن در زد تا بالاخره نامه حاج آقا حسام کار خود را کرد و ملکی مدیر روزنامه «ستاره» پذیرفت که این جوان بیست ساله و مشتاق را در دفتر خود به کار گمارد .

 

از این زمان فقط دوماه گذشته بود که حسین هم دفتر را تمیز می کرد ، هم مقاله می نوشت ، هم غلط گیری می کرد و در نهایت به حساب و کتاب مشترکین هم می رسید . او ناچار بود به هر ترتیب در همان جا بماند ، حتی شب ها در تنها اتاق روزنامه بخوابد ، چرا که در غیر این صورت باید به سربازی می رفت . سربازی دوران رضا شاه علاوه بر سختی ها ، استعداد کش بود و سید حسین می دانست در آنجا عمرش تلف خواهد شد . جز آنکه آرزو داشت بتواند تحصیلات خود را ادامه دهد . در این فاصله نه که پیغام های برادر که او را به اصفهان می طلبید وقعی ننهاد بلکه در نامه های تند و پرخاش جویانه ارث خود را طلب می کرد تا بتواند با آن به دانشگاه برود .

 

 

 

دکتر مصدق بعد از مرگ وی چنین گفت:
 
«اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است. در تمام مدت همکاری با این جانب حتی یک ترک اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد.»

 

مدیر روزنامه «ستاره» که هرازگاه پای درد دل او می نشست و در ضمن به استعداد او پی برده بود ، او را حمایت می کرد . حمایتی که به سود خودش هم بود . چرا که حسین هنوز یک سال از آمدنش به تهران نگذشته بود عملاً سردبیر روزنامه شده بود . به مجلس می رفت ، اخبار پارلمان را می نوشت ، به وزارتخانه ها سر می زد و با چشم های سیاه و کنجکاوش قصد داشت همه را بشناسد و از همه کار سر در آورد . در عین حال آن طبع سرکش به دنبال مفری می گشت که بتواند گلایه ای هم از روزگار کند ، کاری که با حضور ماموران موشکاف اداره نگارش غیر ممکن بود . آنها تمام مقالات سیاسی را قبل از چاپ می دیدند و تا وقتی که حکم «ملاحظه شد» بر آن نمی زدند ، نه مدیری چرات چاپ آن را نداشت و نه حروفچینی و نه چاپخانه ای .

 

 

در یکی از همین روز ها بود که در شروع مقاله ای نوشت : «کبوتر بدون اعتنا به مال غیرآزادانه هر صبح زود پرواز کرده در آسمان قهقهه ذوق و نشاط برآورده ، هرکجا دانه ای دید فرود آمده به اندازی کافی سدجوع می کند.» این مقاله به اداره نگارش رفت و برنگشت ، روز بعد شیخ علی دشتی رئیس اداره نگارش از مدیر روزنامه «ستاره» خواستکه نویسنده مقاله را پیش او بفرستد . فردایش بچه سید نائینی جلو میز شیخ علی دشتی سرد و گرم روزگار چشیده ایستاد . شیخ علی نام و نسب او را پرسید ، سیف العلما را می شناخت و سیف پور را هم ، ولی مثل این که این جوان نه به پدرشباهت برده بود و نه به برادر . بعد از این ملاقات دشتی به مدیر «ستاره» گفت : «این جوان آینده درخشانی دارد ولی گمان کنم که سر خود را به باد می دهد. حیف است ، مواظبش باش.» گفته رئیس اداره نگارش قوت قلبی بود برای مدیر ، غافل که بچه سید بزودی کار دست خود می دهد به طوری که دشتی فقط می تواند از گزارش امر به مقامات بالا جلوگیری کند و باز سید حسین را بخواهد . این بار دشتی ، ساعتی وقت صرف او کرد ، اول تجربه های خود را در زندگی برایش شرح داد ، فراز و فرود ها و بعد هدیه ای به او داد که برای جوانی به آن استعداد و هوش گرانبهاترین هدایا بود . دشتی به او گفت :«تو راه قلم را بگیر و برو ، بزودی به همه چیز می رسی اما همیشه از دو خطر بپرهیز . اول آنکه هیچ وقت دسته ای درست نکن ، خودت باش و خودت . فقط مسئول خطاهای خود بش ، دیگر آن که با فرنگی نه دوست شو و نه دشمن که دوستی و دشمنی آن ها هر دو خطرناک است .»

 

در پایان این گفتگو ، دشتی دست کرد تا از جیب خود پولی به او بدهد ولی سید مغرور حاضر به گرفتن نبود ، حتی وقتی دشتی گفت خرج راه است باید بروی برای مدتی اصفهان . باز هم نپذیرفت و به تبعید رفت .

در اصفهان ، حسین عملاً مدیر روزنامه برادرش «باختر» شد . اما مدیر روزنامه ای گرفتار مخارج ، برادرش درآمد ها را با خود برده و برای او عده ای طلبکار گذاشته بود . در همین دوران مقاله ای علیه مجلس رضاشاهی نوشت و بالاخره به زندان افتاد . کی ، زمانی که طلا گران شده بود و حسین در زندان دریافت که خانواده سلطنتی از تهران گریخته اند و به خانه حاجی کازرونی ریخته اند و متفقین به ایران هجوم آورده اند . چند روز بعد درِ زندان ها باز شد و ارتش پوشالی تسلیم. او که قفس سانسور رضا خانی مانع از پرواز تخیلش می شد ، ناگهان قلم را رها کرد ، در حالی که حکومت دیکتاتوری در اصفهان فرو نریخته و حکومت نظامی برپا بود ، راه تهران در پیش گرفت . در اصفهان ، در زندان عادی و هم سلول با چاقوکش ها و دزدان و قاتل ها بود . اگر چنین زندانی ، نصرت الدوله آدمی را که شاهزاده ناز پرورده ای بود به صرافت جامعه و مردم عادی انداخت و مدت زمانی هرچه نوشت درباره این محرومان و محکومان بود ، سید حسین را خود از میان طبقات محروم برآمده بود و اینان را می شناخت و هنوز اتاقی نداشت و در دفتر روزنامه می خوابید ، بیشتر به فکر مملکت انداخت .

 

 

تهران بعد از شهریور 20 آن نبود که او سال پیش رها کرد بلکه در هر گوشه و خیابانش خبری بود و داستانی ، شوری و شراره ای که در وجود او می گرفت . باز آشنایان اصفهانی به کارش آمدند همان ها که مشترک و خواننده روزنامه باختر بودند ، حسین موفق شد که «باختر» را در تهران چاپ کند . جهان درگیر جنگ جهانی بود ، ایران درگیر آزادی و حسین درگیر شراره های وجود خود . بیهوده نبود که سال بعد (1321) سرمقاله های «باختر» دست به دست می گشت ، در هیات تحریریه روزنامه او کسانی مانند محیط طباطبائی نشسته بودند . حسین با کسانی چون دکتر بقائی ، صادق هدایت ، محمد مسعود و جهانگیر تفضلی آشنا شد . مقالات او همه انتقاد بود ، اما دشتی که دوباره او را دید باز هم همان توصیه را داشت و بیمناک بود که طبع سرکش او را به طرف احزاب و گروه های سیاسی چپ بکشاند .

 

انگار نه که او هنوز به بیست و پنج سالگی نرسیده که سهیلی نخست وزیر را شاه سلطان حسین می خواند و از برخاستن نادر می ترساندش : «در این چهارصد سال ستاره هایی در آسمان بخت ایران طلوع کرد افسوس که نادر بود !...چهارصد سال است این ملت و مملکت سیر عقب گرد طی می کند ، عقب می رود...» هفته بعد نوشت : «حکومت رضاشاه ، رشوه خواری و دزدی را که پست ترین خصیصه هاست در ایران رواج داد ، ملک و هستی مردم را تاراح کرد و وقتی رت ،حساب کرده اند مایملک و اموالش بادآورده اش به حدی است که می توان از سعد آباد تا جزیره موریس را با ریال نقره فرش  کرد .»

 

با هیجانی که صحنه سیاسی به آزادی رسیده ایران را در دوران جنگ در خود گرفته ، روزنامه ها جان گرفته بودند و بهترین فرصت بود برای درخشش کسی که از هشت سال پیش که نخست بار به تهران آمد ، هرکه او را دید از استعداد و قلمش شگفتی گرفت . احزاب متعددی که برپا شده بودند هرکدام روزنامه ای داشتند و میدان بهارستان محل تجمع این روزنامه ها بود که هرکدام در بخشی از آن بالاخانه ای داشتند و میزی و صندلی .

دهها روزنامه پدید آمد ولی کمتری از آن مانند باختر می درخشید ، گرچه کمبود منابع مالی و پرهیز فاطمی از ساختن با احزاب و دربار و گروههای نفوذ ، فشار طاقت فرسایی بر او می آورد ، ولی حتی مثل محمد مسعود حاضر نبود قلم را به معامله گذارد و نه مانند دهها تن دیگر . روزنامه اش گیرا بود ولی گرفتاری هر روزه هزینه ها مانع از آن می شد که بتواند کارش را گسترش دهد . و این رنج مدام او را پرخاشجوتر و بیمارتر می کرد . در جوانی تنی رنجور یافته بود و در عین حال عطش به دانستن و طلب علم در او چنان بود که پنهانش نمی توانست کرد .

 

 

ودرست همین جاست که از مصلحت اندیشی کسانی مانند محیط طباطبایی و دشتی و حاج آقا حسام دولت آبادی که او را به استعدادی می شناسند ، دریچه ای برویش باز می شود . در ست در زمانی که پیام پایان جنگ جهانی دوم رسید ، به توصیله دولت آبادی نام او را به عنوان نماینده مطبوعات در هیاتی می نویسند که قرار است به پاریس برود برای شرکت در اجلاس کنفرانس بین المللی کار .

 

اعضای هیات گونه گونند ولی پیداست کهدولت می کوشد حزب توده در آن راه نیابد . محمد علی جمالزاده و دکتر رضوی عنوان مشاورین دولت را دارند . اعزاز نیک پی ، شهاب خسروانی ، کازرونی ها ، مشاورین کارفرمایند ، یوسف افتخاری و امیر کیوان مشاورین کارگرانند . آنها که این سفر را برایش راه انداختند قصد آن داشتند که او را از تهران دور کنند و امکان تحصیل دهند که در آرزویش بود .پاریس تازه از جنگ رسته ، قحطی ، بیکاری و فقر و آشوب در آن بیداد می کند و این سید حسین است که خود را به دانشگاه شهر می اندازد و رشته حقوق را انتخاب می کند . امید دارد که از محل درآمدهای باختر ،مبلغ اندکی به او برسد که بتواند با آن در کارتیه لات -محله دانشجویان-اتاقی شریکی دست و پا کند . پول نمی رسد ولی حسین سرمقاله هایش را می فرستد . تکان دهنده ترین مقالاتش در ماجرای آذربایجان نوشته شد ، تازه حالا صحنه سیاسی کشور او را می شناختند . مقالاتی که پیدا بود دیگر از ذهن جوان ماجراجوئی بیرون نمی آید ، منطقی است و با توجه به اوضاع جهان ، به ویژه اروپا . اگر پولی گه گاه ، با سفارش همان ها که او را فرستاند از وزارت کار و پیشه و هنر نرسد ، امکان تحصیل او نیست .

 

 

دکترحسین فاطمی پس از بازگشت از پاریس

 

 

در زمستان های سرد ، تنها گرمای کتابخانه مرکزی دانشکده حقوق است که او را گرم و زنده نگاه می دارد . اگر کاری هم پیدا شود -هرکار-ابائی ندارد ، در جواب نامه های نگران کننده ای که از تهران می رسد ، فقط یک حرف دارد «اجازه بدهید کار را تمام کنم» و چنین است که با پشتکاری عجیب بالاخره در اوایل سال 27 کا را تمام می کند و از دانشگاه پاریس تِز دکترای خود را با عنوان وضع کار در ایران می گذراند و باز می گردد . سی و یک ساله است و دارای عنوان دکترا و این آغاز زندگی است . و هیچکس باور ندارد که او از این زمان فقط چهار سال مجال خواهد داشت و هرچه هست در همین چهار سال است .

 

ادامه دارد ...

 
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
وبگاه میلیتاری یکی از جامع ترین وب سایت های حوزه نظامی در ایران می باشد. این وبگاه کار رسمی خود را از شهریور ماه سال 92 آغاز کرد. همواره هدف و تلاش این وبگاه خدمت به حوزه نظامی کشور عزیزمان ایران بوده و وابسته به هیچ جناح و گروه خاصی نیست. از شما دعوت می شود با پیوستن به این وبگاه برای ما دلگرمی بزرگی باشید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 583
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 137
  • آی پی امروز : 187
  • آی پی دیروز : 265
  • بازدید امروز : 1,199
  • باردید دیروز : 832
  • گوگل امروز : 32
  • گوگل دیروز : 29
  • بازدید هفته : 1,199
  • بازدید ماه : 27,278
  • بازدید سال : 205,405
  • بازدید کلی : 5,148,394