وقتی لوییِ سیزدهم، پادشاهِ فرانسه و ملکهاش، دیگر هیچ امیدی به بچهدار شدن نداشتند، کاردینال ریشلیو، نخستوزیرِ قدرتمندِ لویی، توانست ملکه را راضی کند که ولیعهدِ فرانسه را بدونِ کمکِ پادشاه به دنیا بیاورد… این یکی از صدها حکایتِ عجیب و غریبی است که حول شخصیتِ پیچیدهی کاردینال ریشلیو شکل گرفته؛ حکایتی که ممکن است راست یا دروغ باشد، اما چیزی از اهمیتِ او کم نمیکند: مردی چندوجهی و سرشار از پارادوکس: مردی که حتا سعی وافری کرد تا ایران را به منطقهی نفوذِ فرانسه تبدیل کند، مردی که در کشتارِ پروتستانها درنگ نمیکرد، مردی که مایل بود مستعمراتِ فرانسه در قارهی تازه کشف شدهی آمریکا، بدونِ خونریزی، و در صلحِ بومیان و فرانسویها اداره شود؛ همان مردی که به خاطرِ قبایِ سرخِ کاردینالیاش، عالیجنابِ سرخپوش نامیده میشد.
کاردینال ریشیلیو، که از بزرگترین سیاستمداران تاریخ فرانسه بود که توانست طی هجده سال نخستوزیری، کشورش را به عنوان یک ابرقدرت مطرح کند. پشتیبانیِ او از سلطنت لوییِ سیزدهم موجب شد که فرانسه در کمال ثبات و آرامش، بتواند در اروپا قدرتنمایی کند.
کاردینال ریشلیو در محاصرهی لا روشل. ریشلیو پروتستانستیزِ سفت و سختی بود، و لا روشل، نهتنها بزرگترین پناهگاهِ پروتستانهای فرانسوی، که اصلیترین مرکزِ مقاومت در برابرِ قدرتِ مرکزیِ پادشاهیِ فرانسه. شهری که آن روزها با بیش از سی هزار شهروند، یکی از سه شهر پرجمعیتِ فرانسه به حساب میآمد. با مرگِ پدرِ لویی سیزدهم، سیاستهای پروتستانستیزی شدت گرفت، و در محاصرهی لا روشل، شخصِ کاردینال ریشیلیو، فرماندهیِ نیروهای ارتش فرانسه را بر عهده داشت. پروندهی لا روشل سیزده ماه بعد به بایگانی رفت، و افتخاری بر افتخاراتِ عالیجنابِ سرخپوش اضافه شد.
نقاشی: محاصرهی لا روشل، اثرِ آنری پُل مُت، ۱۸۸۱٫
ریشیلیو در ۱۵۸۵ در خانوادهای اشرافی متولد شد، در پاریس به تحصیل پرداخت و سپس به آکادمی نظامی رفت. پس از خروج از آنجا، به کالج کالوی نقل مکان کرد و الهیات آموخت؛ و در آوریل ۱۶۰۷ طی فرمانی به عنوان اسقف تعیین شد.
ریشیلیو همواره در طمع دستیابی به قدرت بیشتر به سر میبرد؛ بنابراین، موفق شد با استفاده از انگیزه و استعداد خویش، پلههای ترقی را طی کند. او به دلیل قدرت سخنوری خود، میان بقیه اسقفها سرآمد شد؛ لذا، ملکه ماری مدیچی او را در نوامبر ۱۵۱۵ به دربار فراخواند و مشاور خود کرد.
لوییِ سیزدهم، هنوز ۹ سال نداشت که بر تختِ سلطنتِ فرانسه نشست، و در سالهای نخستِ حکومتش، مادرش، ماری مدیچی، بر فرانسه فرمان میراند. در آن سالها شایع بود که حاکمِ واقعیِ فرانسه، معشوقِ مادرِ شاه، اشرافزادهی منفوری از ایتالیاست. همین شایعات بود که لویی را واداشت در سن هفده سالگی، آن خارِ چشم را خفه کرده، مادرش را به تبعید روانه کند.
نقاشی سمتِ چپ: پرترهی لویی سیزدهم در جوانی، اثر پیتر پُل روبنس، ۱۶۲۲ الی ۱۶۲۵؛ و نقاشیِ سمتِ چپ: ملکهی مادر در دوران جوانی، اثر پیترو فاچِتی، ۱۵۹۳ الی ۱۵۹۵
ریشیلیو در سایه اعتبار روزافزونش، به مقام وزارت جنگ و امور خارجه رسید. نقش او هنگامی به چشم آمد که در ۱۶۱۷، ملکه مادر، ماری مدیچی، توسط پسرش، لویی سیزدهم، تبعید شد. ریشیلیو به مدت چند سال ارتباط خود را با هر دو طرف حفظ کرد. مذاکرات او با لویی سیزدهم منجر به رفع تبعید ملکه مادر و بازگشت وی به دربار شد.
ملکه مادر، شاه لویی را متقاعد کرد که ریشیلیو به دلیل استعداد خاص خود می تواند فرد مناسبی برای اتخاذ مقام نخست وزیری باشد. سرانجام کاردینال ریشیلیو در آگوست ۱۶۲۴ به فرمان شاه به عنوان نخست وزیر تعیین شد.
بریدهای از نقاشیِ “پرترهی سهگانهی کاردینال ریشلیو” اثر فیلیپ دو شامپانی؛ احتمالاً اثر ۱۶۴۲٫
کاردینال ریشلیو یکی از سوژههای محبوبِ آثار هنری بود. چه بسیار نقاشیهایی که با حضورِ او، چه در زمانِ حیاتش و چه بعد از آن، بر بوم نقش بست، و چه رمانها و فیلمهایی که حضورِ تأثیرگذارِ کاردینالِ سرخپوش در آنها واجب بود. رمانِ مشهورِ “سه تفنگدار”، و فیلمِ هالیوودیِ “مردی با نقاب” که هر دو برآمده از ذهنِ خلاقِ الکساندر دوما بودند، بدونِ ریشلیو چیزی کم داشتند. در آوریل ۲۰۱۳، وبسایتِ IMDB نود و چهار فیلم و برنامهی تلویزیونی را که با حضورِ شخصیتِ عالیجناب ساخته شده بود، فهرست کرد. چهرههایی که تقریباً همیشه منفور و پلید بودند.
دوره نخست وزیری ریشیلیو از چند جهت حائز اهمیت است:
او نفوذ پروتستانها را در نظام اداری کشور کاهش داد.
اصلاحات مهمی در ارتش و نیروی دریایی به انجام رساند.
شورشهای مردمی را سرکوب کرد و قدرت مطلقه شاه را افزایش داد.
بخش بزرگی از پیروزیهای مهم ارتش فرانسه در جنگهای سی ساله مدیون او بود.
و خلاصه با سیاستهای بهجا و مناسبِ این کاردینالِ سرخپوش بود که اقتدار فرانسه در اروپا رو به فزونی نهاد.
بریدهای از نقاشیِ ریشلیو در بسترِ مرگ؛ اثرِ فیلیپ دو شامپانی، حوالی ۱۹۴۲٫ عالیجنابِ سرخپوش، تا واپسین ماههای عمر هم، از سیاستورزی و سیاستبازی دست بر نمیداشت. وقتی که پاپ حاضر نشد او را به عنوانِ نمایندهی تامالاختیارِ واتیکان در فرانسه انتخاب کند، شروع به کارشکنی کرد، و تا توانست دستِ پاپ را از قدرتِ فرانسه کوتاه نمود. آخرین سالهای عمرش، همه، به کسبِ مقامِ کاردینالی برای نزدیکانش، و وارد کردنِ دوستانش به دربار و قلبِ پادشاه گذشت؛ کاری که کمابیش در آن موفق بود؛ چنانکه وقتی مُرد، یکی از نزدیکترین دوستانش به جایش گمارده شد.
ریشیلیو در آغاز سال ۱۶۴۲ در بستر بیماری افتاد، و عاقبت در نوامبر همان سال درگذشت. اندکی بعد نیز شاه لویی سیزدهم در مه ۱۶۴۳ از دنیا رفت.
کاردینال ریشیلیو اعتبار فرانسه را در اروپا بالا برد. در داخل کشور نیز با سرکوب اشرافی که مخالف شاه بودند، سلطنت استبدادی را به پیش برد. دستاوردهای او هنگامی مشخص شد که شاه لویی چهاردهم، پسر و جانشین لویی سیزدهم، سیاستهای ریشیلیو را ادامه داد و سلطنت مطلقه را به نهایت اقتدار و نفوذ خود رسانید.
ریشلیو، که قدرتش از فرانسه تا دربارِ پاپ، و از مرزهای اسپانیا تا روستاهای مرزِ اتریش، نقل محافل بود، در خفا تحت تأثیرِ راهبی بود به نامِ پدر ژورف. راهبی که سمتِ مشاورهی صدراعظم را بر عهده داشت، و بهنظر میرسید که بیش از هر کسی در تصمیماتِ دولت دخیل است. در تقابل با ریشلیو که به بالاترین مقامِ کلیسای کاتولیک پیش از پاپ (گاردینالی) رسیده، و متناسب با لباسش، عالیجنابِ سرخپوش نامیده میشد، پدر ژورف راهبی بود که با لباسِ بیجاهوجلالِ خاکستریاش شناخته میشد، و عالیجنابِ خاکستریپوش (Éminence grise) نامیده میشد. واژهای که هنوز هم در برخی زبانهای اروپایی، اصطلاحاً به کسی گفته میشود که عروسکگردانِ پنهانِ سیاستمداران و دولتمردان است.