جنگ ها اغلب موجب برانگیختن کینه و نفرت در طرف های مغلوب می شوند و مغلوبین مدام در پی انتقام گرفتن از این نابرابری ها هستند، بارزترین نمونه آن مربوط به جنگ جهانی اول و امضای معاهده ورسای در سال 1919 است ،که منجر به تحریک احساس تلخی در مغلوبین این جنگ شد . این احساس طرد شدن و انزوا تا حدودی به گسترش نازیسم در آلمان و در نتیجه به آغاز جنگ جهانی دوم کمک کرد . فاتحان جنگ جهانی دوم نهایت سعی خود را برای جلوگیری از خطاهای گذشته به عمل آوردند و تلاش کردند آلمان و ژاپن خودشان را مطرود جامعه بین المللی احساس نکنند . با این حال ، مشکل حل نشد . در خلال نیمه دوم قرن بیستم مغلوبین جنگ ها از تجارت بین المللی کنار گذاشته شدند .
آغاز جنگ جهانی دوم توسط آلمان ها برای بدست آوردن شرافت از دست رفته
برای مثال ، عراق از سال 1991 تا کنون ( تا سقوط رژیم صدام) در حاشیه مبادلات بین المللی بوده و فقر در این کشور گسترش یافته است .
وقتی که این طرد شدگی در خصوص کشورها اعمال می شود آثار آن قابل سنجش و به آسانی قابل شناسایی است . همچنین عامه مردم در وهله نخست مقامات سیاسی کشور مربوطه را مسئول می دانند و وقتی مقامات سیاسی به بسیج نیروها در حمایت از خود نایل شوند این کشور باز هم مورد تحریم بیشتر جامعه بین المللی قرار می گیرد .
با جهانی سازی ، جنگ کشورها و بلکه گروه های اجتماعی درون این کشورها را بیشتر تحت تاثیر قرار می دهد و بدین سان در درون مغلوبین جنگ و حتی فاتحان آن عدم توازن پدیدار می شود . در جنگ های معاصر ، برخی افراد ، خانه ، خانواده و کارشان را از دست دست دادند ،در حلی که سایر افراد به آغوش خانواده هایشان بازگشتند . هرچند که همه آنها دارای اعتقادات یکسان بودند و به یک طرف جنگ تعلق داشتند . به طور کلی شناسایی پیامدهای جنگ های معاصر مشکل تر است و گاهی موجب بروز گسست های نامرئی اما با آثار فوق العاده نامطلوب در جامعه می شود . هر جا که جنگ سایه شوم خود را افکنده است ، فقر و فلاکت ، احساس طرد شدن و احساس سرخوردگی شدید حاکم گردیده که فقط به صورت خشونت بروز می نماید . به این ترتیب ، جنگ های مکرر در آسیای میانه موجب شکل گیری طبقه طرد شدگان شده است که چاره ای جز به را انداختن جنگ های دیگر ندارند و این تنها راه به دست آوردن امکان بقا و حفظ شرافت یعنی چیزی که فاقد آن هستند می باشد.
ریشه جنگ های داخلی متعدد بیست سال اخیر را باید در سرخوردگی و ترس یافت . نخست ، احساس حقارت گروه هایی که خود را کمتر متمول ، متمدن یا متکامل تلقی می کنند آنها را به سوی جبران این حقارت از طریق تهاجم به همسایه مستقیمشان هدایت می کند . در اینجا سخن از یک علت اقتصادی و در عین حال فرهنگی و بخصوص جامعه شناسی در میان است . احساس نقص و ضعف مولد خشونت است و اگر این احساس در گروه بزرگتری از جامعه وجود داشته باشد واقعاً می تواند منشا جنگ داخلی گردد .
جنگ ها همچنین ممکن است به وسیله احساس سرخوردگی و طرد شدن ایجاد شود . سرخوردگی ناشی از محرومیت و فقدان مشارکت در توسعه در درون یک کشور یا ناشی از فقدان حق آزادی بیان می باشد . در این شرایط ، استفاده از خشونت به عنوان تنها جایگزین برای وادار نمودن دیگران به شنیدن حرف هایشان است .
بدون شرح...
خواسته های فلسطینی ها که بی پاسخ مانده اند منشا خشونت در اسرائیل است ، همچنین سرخوردگی جبهه نجات اسلامی الجزایر که از حقوق انتخاباتی اش محروم شد ، موج عظیمی از خشونت را از سال 1992 به راه انداخته است .
جنگ داخلی اغلب مبین اراده یک گروه سیاسی برای رهایی از قدرت حاکم ، به زعم آنها نامشروع ، است . این حالت اغلب وقتی که رژیم حاکم از نوع دیکتاتوری باشد ، چند جانبه گرایی تحمل نشود ، ثروت های ملی خوب توزیع نشده باشد ، یا سرانجام وقتی که برخی گروه های نژادی از حیاط سیاسی طرد شده باشند یا دست کم فاقد نمایندگان کافی در نظام سیاسی کشور باشند ، رخ می دهد .
جنگ داخلی همچنین ممکن است ناشی از تقابل آرا و عقاید یا منافع بین دو یا چند گروه نژادی یا اجتماعی متمایز باشد . هنگامی که گفت و گو بین دو (یا چند) طرف غیر ممکن می شود ، خشونت اغلب ظهور می کند . این حالت را در بوسنی بینجوامع کروات صرب و مسلمان شاهد بودیم که از لحاظ جغرافیایی در یکدیگر ادغام شده بودند و با هدف تثبیت اختلافشان به مقابله با یکدیگر پرداختند .
عنصر دیگر گسست ها عبارت اند از روند جهانی سازی است که در درون گروه های اجتماعی که خود را از این روند طرد شده احساس می کنند ، موجب ناخشنودی شده و منجر به تقویت جنبش های افراطی می شود . به عقیده رابرت دبری «مردم مجبور خواهند بود در آینده بین «آیت الله» محل شان و «کوکاکولا» یکی را انتخاب کنند». آیا دوران این انتخاب فرا رسیده است ؟ باید اذعان نمود که گروه های افراطی پیروان و یاران خود را از میان طرد شدگان جهانی سازی به خدمت می گیرند ، یعنی کسانی که می دانند که هیچ چیز برای آن ها سودمند نخواهد بود و نا امیدانه خود را چشم بسته در آغوش متعصبانی می اندازند که نوید فرداهای بهتر را به آنها می دهند . به گفته جی . سی . رافین «هرجه که فرهنگ فقر منتشر شود، نیروهای سیاسی تندرو تشکیل می شوند که ما قدرت آنها را به خوبی نشناخته ایم» .
بنجامین . آر.باربر در اثری که از تکرار نظریات ساموئل هانتینگتون پرهیز کرده ، اشاره نموده است که جهانی سازی و افراط های آن مردم جوامع مختلف را در صورتی که نخواند یا نتوانند قواعد آن را بپذیرند ، به سمت طرد شدن و خشونت هدایت می کنند . وی «جهاد» یعنی مقابله سرسختانه و مسلحانه «تهیدستان» را در مقابل جهانی سازی به عنوان یک گزینه الزامی دانسته است .
با این حال ، مدافعان جهانی سازی و مزایای آن ، از جمله کلود اسماد جا اظهار داشته اند که «جهانی سازی اقتصادی وارد مرحله حساسی شده است . آثار آن بخصوص در کشورهای دمکراتیک صنعتی ، موجب واکنش هایی شده که ممکن است عواقب و پیامدهای ویرانگری برای فعالیت های اقتصادی و ثبات اجتماعی کشورهای متعددی داشته باشد . در این کشورها افکار عمومی رنجور ، افسرده و نگران است . این موضوع ظهور نسل جدید سیاستمردان مردم گرا را توجیه می کند . این فضای خطرناک ممکن است به سادگی موجب شورش شود ».
مقابله خشونت آمیز بین گروه های فرا ملی ضد جهانی سازی ، متشکل از شهروندان طرد شده از نظم نوین جهانی و نیروهای ضد شورش به هنگام اجلاس های جهانی سازی در نقاط مختلف جهان بخوبی نماینگر این نگرانی ها است .
اگرچه فقر همواره پیامد جهانی سازی نبوده اما در عوض همواره به خشونت کمک کرده است ، به گونه ای که این دو مفهوم رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند .قبلاً در قرون وسطی ، فقر و طرد شدن علل شورش ها و صحنه های خشونت در کل مغرب زمین بودند . این شورش ها را به هیچ وجه نمی توان با انقلاب هایی مقایسه کرد که چند قرن بعد اروپا را در نوردیدند و هدف سیاسی داشتند .
هرم اجتماعی قرون وسطی (در راس:پاپ و پادشاه ؛ در طبقات بعدی به ترتیب: اشراف، روحانیون ، تجار ، پیشه وران ، کارگران ، بردگان و کشاورزان.)
در واقع ، شورش های قرون وسطی ، چه در شهرها و چه در روستاها ، وقتی شروع می شدند که شرایط زندگی بیش از حد مشکل می شد . «آدم ها در قرون وسطی شورش می کردند زیرا دو قطعیت در آن ها رسوخ کرده بود : فقر و تهیدستی شان بی حد و اندازه بود و به آستانه تحمل ناپذیری رسیده بودند . وانگهی آنها متوجه شده بوند ظلم و تحقیری که گریبانگیر آنها شده مسئول بی عدالتی ، بدبختی و گرسنگی شان است ».
لذا خبری از مطالبات سیاسی نبود ، بلکه صرفاً شورش های گرسنگان و مطرودینی بود که چاره ای جز توسل به خشونت و آسیب زدن برای رساندن فریادشان به گوش دیگران نداشتند و در دنیای عمیقاً متاثر از دین مسیحیت در قرون وسطی (دورانی که فقیر را فرزند خدا می دانستند) چنین تحریکاتی مبین روح آن دوران بود . این شورش ها ، با پشت سر گذاشتن مرزها ، کل کشورهای مغرب زمین در قرون وسطی ، به خصوص در مناطقی که شرایط زندگی سخت تر بود ، را فرا گرفت . در قرون وسطی انسان های واقعاً فقیر و نیازمند شورش می کردند.
پاریس با بهره مندی از پدیده صنعتی سازی در خلال قرن نوزدهم شاهد رشد قابل توجه جمعیت بود ، در حالی که در فاصله زمانی یک نسل انقلاب های پی در پی بوقوع می پیوستند و در خلال این انقلاب ها فقرا و تهیدستان قیام می کردند و برای تنها خواسته شان یعنی شرایط زندگی بهتر مبارزه می کردند .
فرماندار پاریس در گزارشی در 6 سپامبر 1839 به موضوع فقر در خیابان های شهر پاریس اشاره کرد و مقایسه ای بین فقرا و افزایش خشونت انجام داده است : «برتعداد گدایان هر روز افزوده می شود . اگر بخواهیم آنها دستگیر کنیم ، جایی برای نگهداری و حبس همه آنها نخواهیم داشت . اگر مردم از مزاحمت آنها شکایت کنند ، در جواب خواهند گفت که گرسنگی آنها را آزار می دهد و متاسفانه این عذر بسیار صادقانه است . معمولاً تابستان سرقت و دزدی کمتری اتفاق می افتد . امسال تعداد دزدی ها بسیار کمتر بود«.
در قرون وسطی وضعیت فقرا سال به سال بدتر می شد ، به نحوی که نابرابری ها منجر به صحنه های متعدد خشونت آمیز شد . لویی شوالیه با تجزیه و تحلیل رابطه بین فقر و خشونت در پاریس در قرن نوزدهم توضیح می دهد : «گرچه نابرابری اقتصادی و اجتماعی به شدت بر حیات و ممات مردم طنین انداز شده بود اما در ورای این حقایق اقتصادی ، یک فشار وحشتناک جمعیتی اعمال می شد که بدون آن شرایط مادی به تنهایی نمی توانست چنین آثاری داشته باشد.«
توماس مالتوس تلاش کرده است به این سوال ظریف گسرتش جمعیتی پاسخ دهد و نتیجه گیری کرده است که با افزایش جمعیت توزیع ثروت بیش از پیش مشکل تر می شود . از این رو تعداد مطرودین جامعه افزایش خواهد یافت و شکاف بین فقیر و غنی عمیق تر خواهد شد . بی انکه قصد ستودن سیاست تنظیم موالید را داشته باشیم ، دست کم باید مالتوس را به خاطر انگشت گذاشتن بر مسئله واقعی که نه به گروه محدودی از افراد بلکه به بخش اعظم مردم مربوط می شود ، تحسین نمود . زیرا همین مردم وقتی احساس کنند که دیگر راه گریزی برای خلاص شدن از شر فلاکت و بدبختی ندارند برای مطالبه حقوقشان به خشونت متوسل می شوند.
پاریس در قرن 19
